مبادا که نخلش نیارد رطب

باغ‌های خرما یکی‌درمیان سوخته‌اند. سال‌هاست که برف بر پیشانی ‌این خاک ننشسته. آسمان جان می‌کند تا بر شانه‌هایش ببارد. چاه‌های عمیقش تشنه‌اند. خیلی از مردها دستِ زن‌وبچه را گرفته‌اند و رفته‌اند جایی که آب باشد و نان. هستند خانه‌هایی در روستاهایش که هنوز توالت ندارند. چهره‌ی آدم‌ها را آفتاب برشته…

ادامه