گاهِ گریستن

«همین که نخستین سپیده‌دم صبح درخشید، گیل‌گمش برخاست و به بالین رفیق خود نزدیک شد. انکیدو آرام خفته بود … و گیل‌گمش گریست و گفت: انکیدو تو ای رفیق جوان. قدرت تو و صدای تو، کجا مانده‌اند؟ انکیدو من کجاست؟ بااین‌همه او چشمانش را نمی‌گشاید. گیل‌گمش دست بر قلب او…

ادامه

آدم باید خوش‌مرگ باشد

از مرگ فاصله گرفته‌ایم، مردگان کیلومترها دورتر از شهر آرمیده‌اند و تفکر جاودانگی این بار با سویه‌های کالایی‌شده بر فرهنگ روزمره‌ی ما چیره شده است. اگر تا دیروز فاصله تا گورستان چند قدم بود و در نقطه‌ی خوش‌آب‌وهوای هر قریه گورستانی به پا شده بود، این روزها گورستان از زندگی…

ادامه

کوچ در ایل‌راه تاراز

«لالی، زن ابراهیم، یکی از اعضای فقیر و کم‌دام مالِ آمُرید، پابه‌ماه است و مال مجبور است توقف کند. ابراهیم قاطری اضافه نداشت تا زنش سوار بر آن مسیر را طی کند. لالیِ آبستن مجبور بود تمام مسیر را پیاده بپیماید. او همیشه از قافله عقب می‌ماند و با تأخیر…

ادامه

عشقی و جشنواره‌ی خون

از میان شاعران آزادی‌طلب مشروطه، میرزاده‌ی عشقی طبع پرشورتری داشت. برگزاری «جشنواره‌ی خون» یا عید خون عجیب‌ترین طرحی است که یک شاعر یا روزنامه‌نگار می‌تواند به مخاطبان و مردم کشورش توصیه کند. خلاصه این‌که هر سال تابستان مردم هر شهر به‌مدت پنج روز خائنان کشورشان را در خانه‌شان به خاک…

ادامه