«لحظه‌ی شگفت عزیمت»، یا «ای هفت سالگی»

ای هفت‌سالگی ای لحظه‌­ی شگفت عزیمت بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت بعد از تو پنجره که رابطه‌­ای بود، سخت زنده و روشن میان ما و پرنده میان ما و نسیم شکست شکست شکست کدام تجربه، کدام برخورد، کدام اتفاق باعث شد که…

ادامه

بگو از چه رنج می‌کشی تا بگویم کیستی

بسیاری از ما فکر می‌کنیم که دنیایمان و آدم‌هایش را به اندازه‌ی کافی می‌شناسیم. اندازه‌ی کافی یعنی درست همان اندازه‌ای که برای راه انداختن کارمان لازم است، نه بیشتر. اما گاهی بسته به اینکه کارمان چه باشد احساس می‌کنیم لازم است دنیا و به‌خصوص آدم‌ها را بیشتر از قبل بشناسیم.…

ادامه

بازم صدای نی می‌آد

آخرین تصویری که به یاد داشت چشمانِ پر از خشم مرد نقاب‌به‌صورت بود که آهن داغ را به سمت چشمانش آورد. بعد از آن فقط تاریکی مطلق بود. تاریکی مطلقی که نه فقط این چند ماه که سال‌ها بود برای او و خاندانش آغاز شده بود. از همان زمان که…

ادامه

ماندن، رفتن و ماندن‌رفتن

ما هیچ‌گاه دربرابر تمامِ دیگری‌هایی که در زندگی ملاقات کرده‌ایم تنها نبوده‌ایم. وقتی با کسی ارتباط می‌یابیم بلافاصه دو شقه می‌شویم، اما همه‌مان این دوپاره شدن را درک نمی‌کنیم. باید مدتی بگذرد تا به شخص سومی که نیمی از او از آن ما، و نیمی دیگر متعلق به دیگری است…

ادامه