دیوارها عرصهی تقابل خشکی و آب شدهاند. نمایشگاه عکسهای مهدی مقیمی چرخشی از ضدمنظره را شروع میکند تا درنهایت به عرصهای برای پیوند ملاقات آب و زمین تبدیل میشود؛ عکسهایی که باردیگر شما را دعوت میکند تا به مکانهایی که فکر میکنید شوقی در دیدن آنها نیست نگاهی بیندازید. «درباره…
ادامهاز کنار ساطور روی دیوار که رد میشود، میگوید انگار قرار نیست گرافیستها دست از سر چاقو بردارند اما خبر ندارد همان مجسمهای هم که به سمتش میرود، پشت زخمخوردهی هر یک از ما را روایت میکند که با چاقوهای ریز و درشت پر شده. اینجا نمایشگاه «انسان دشواری وظیفه…
ادامهخنکای پاییز در استخوانم، از پلههای ساختمانی صنعتی در بروکلین بالا میروم و نیکی نجومی، مردی ریزجثه با موهای جوگندمی، با لبخند کودکانهی نافذی به استقبالم میآید. مرا میگیرد و به آغوش هم میافتیم؛ مهری برون میتراود که تنها بین غریبههایی اتفاق میافتد که در غربت زندگی میکنند. برای من…
ادامهاوایل رمان «خشم و هیاهو» تقریباً تمام تداعیهای ذهنی بنجی، راوی گنگ فصل اول، به خواهرش کدی ختم میشود. سرما او را یاد کریسمسی انداخته که کدی هنوز در خانه بود؛ «دست مرا گرفت و از میان خسخس برگهای روشن دویدیم. از پلهها بالا دویدیم و از سرمای روشن به…
ادامه