شرم سیاه بر چهره‌ی خاورمیانه

ساعت از ده و نیم شب گذشته است. خسته‌ای. سفره‌ی شامت را تازه جمع کرده‌ای و داری بچه‌هایت را راهی رختخواب‌هاشان می‌کنی. تلویزیون روشن است و اخبار پر از حادثه‌های بدتر از دیروز. از جام جهانی هم دیگر خبری نیست. بچه‌ها می‌روند و تو می‌مانی و تلویزیون. شبکه‌های تلویزیونی به همه‌ی زبان‌های دنیا خانه‌ات را از اضطراب لبریز می‌کنند. امشب هم کابوس خواهی دید؛ کابوس‌هایی که دیگر به آنها معتاد شده‌ای. خبر اول را بی‌بی‌سی برایت می‌آورد: یک هواپیمای مسافربری به شماره‌ی MH17، از خط هواپیمایی نفرین‌شده‌ی مالزی، در آسمان اکراین مورد حمله‌ی راکت قرار گرفته است و ۲۸۰ مسافر و پانزده خدمه‌اش مرده‌اند. جدایی‌طلبان اکراین بازرسان سازمان ملل را، که برای جمع‌آوری شواهد به محل سقوط رفته‌اند، گذاشته‌اند سر کار و روس‌ها متهم شده‌اند به نابود کردن بقایای لاشه‌ی هواپیما. به عادت هر شب همزمان با گوش کردن اخبار، می‌خزی توی فیس‌بوک و توییتر و جاهای دیگر. همه‌جا پر از داستان‌های فرعی درباره‌ی پرواز MH17 مالزی است. داستان آقای سانجید سینگ، مهماندار چهل‌ویک‌ساله‌ی این پرواز، از همه‌ی داستان‌ها غریب‌تر است. سانجید نگون‌بخت دقایقی قبل از پرواز شیفتش را با یکی از همکارانش عوض می‌کند تا از آمستردام به خانه‌اش در کوالالامپور برسد. همسر سانجید هم مهماندار خط هوایی مالزی است. عجیب اینکه او هم چهار ماه قبل، یک دقیقه قبل از پرواز هواپیمای گمشده‌ی ۳۷۰ مالزی، شیفتش را به یک همکار چینی می‌دهد و زنده می‌ماند. حالا شوهرش در همان خط هوایی با یک تغییر شیفت مرده است! تصادف یا متافیزیک؟ فرقی نمی‌کند؛ سرنوشت همین است که هست. سانجید مرده و همسرش مانده. هیچ کس هم برای شلیک راکت به هواپیمای مسافربری عذرخواهی نمی‌کند. شرم‌آور است. کانال را عوض می‌کنی. العالم،‌ العراقیه و یکی دو شبکه‌ی دیگر تصاویر اعدام‌های دسته‌جمعی نظامیان تکریت و موصل را نمایش می‌دهند و از تو برای خشونت موجود در این صحنه‌ها عذرخواهی می‌کنند؛ ولی سربازان سیاه‌پوش و ژولیده‌ی دولت اسلامی عراق و شام و اردن و فلسطین و غیره، وقتی از فاصله‌ی نزدیک به سر و صورت اسیران جنگی شلیک می‌کنند، از کسی عذرخواهی نمی‌کنند. فقط می‌گویند الله اکبر. پیروان ابوبکر البغدادی از صدور حکم جهادالنکاح هم شرمنده نیستند و تجاوز به زنان (و حتی دختر بچه‌های) جبهه‌ی خصم را حلال شرعی می‌دانند. شرم‌آور است. کانال را عوض می‌کنی. دویچه وله می‌گوید داعشی‌ها ظرف بیست‌وچهار ساعت گذشته دو زن را به جرم زنا در سوریه سنگسار کرده‌اند؛ اولی در بازاری در منطقه‌ی دبکه و دومی در ورزشگاهی در شهر الرقه. کانال را عوض می‌کنی. گزارشگر سی‌ان‌ان با گزارشی تکان‌دهنده، از حمله‌ی موشکی اسرائیلی‌ها به غزه، بر صفحه‌ی تلویزیونت ظاهر می‌شود. باور نمی‌کنی آنچه می‌بینی، ولی حقیقت دارد: شهروندان اسرائیلی، که در تاریکی شب به تماشای موشکباران غزه نشسته‌اند، با هر موشکی که بر سر غزه می‌افتد هورا می‌کشند و با هر انفجار هلهله می‌کنند! در نوزدهمین روز از حملات اسرائیل شمار تلفات غیرنظامیان فلسطینی به بیش از هزار نفر رسیده است. رکورد اسرائیلی‌ها در کشتار کودکان کم‌نظیر است. حتی مدرسه‌های سازمان ملل هم زیر موشکند. صفت شرم‌آور برای این گزارش سی‌ان‌ان زیادی محترمانه است. تلویزیون را خاموش می‌کنی. اعصابت منهدم شده است. برای فرونشاندن خشمت پناه می‌بری به کتاب محمود درویش و رادیکال‌ترین شعرش را برای صدمین بار می‌خوانی:
زندگی کنید هرجا دوست دارید
اما بین ما نباشید
بروید
بمیرید هر جا دوست دارید
اما بین ما نمیرید
تلفن خانه‌ات زنگ می‌زند. این ساعت منتظر هیچ تماسی نیستی. بدترین خبرها بر ذهنت آوار می‌شود. خبر مرگ‌ عزیزانت، در بیمارستان‌های بدون دارو. نفست در راه بالا آمدن حبس می‌شود. گوشی را برمی‌داری. صدای ضبط‌شده‌ای به دو زبان عربی و عبری، شمرده و آرام، این پیام را برایت می‌خواند:
«خانه‌ی شما، ده دقیقه بعد از پایان این پیام صوتی، از سوی ارتش اسرائیل مورد حمله‌ی هوایی قرار خواهد گرفت.»
امشب کابوسی در کار نیست. همه‌ی اینها واقعیت دارد. بچه‌هایت را بیدار کن. باید به خیابان‌های غزه فرار کنید.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

من در این فهرست چوپانم

مطلب بعدی

تبعید دانشجویان با حکم شفاهی

0 0تومان