نسخهی انگلیسی «بیاهمیتترین زندگینامهی دنیا» تا امروز بیش از یک میلیون نسخه فروش رفته، کتابی که نویسندهاش آن را در شش جلد منتشر کرده، کتابی که اواخر ۲۰۰۹ منتشر شده و تا امروز سه جلدش به انگلیسی ترجمه و فعلاً به ۲۲ زبان دنیا منتشر شده. کارل اوه نویسگور دیوانگیای کرده که احتمالاً به ذهن هیچکس جز این نروژی عجیبوغریب نمیرسد، او لحظهبهلحظهی زندگی خصوصیاش را در شش جلد نوشته، رمانی که باید آن را گونهای زندگینامهی خودنوشت دانست؛ این کتاب حجیم تمام زندگی خصوصی او و هر آنچه از ذهن بیاهمیتش گذشته در خود جای داده است.
کارل اوه نویسگور فعلاً از همهی نویسندههای اتوبیوگرافینویس جهان پیشی گرفته است، نویسندهی نروژی خوشتیپ و بالابلندی که شوخطبع هم هست. اسم کتابش را گذاشته است «نبرد من». کارل پدر چهار بچه است، چهار بچهای که احتمالاً از داشتن چنین پدری در آینده شرمسار خواهند بود، چراکه پدرشان هر آنچه در تکتک لحظههای زندگیاش گذشته در ۳۶۰۰ صفحه منتشر کرده. او حتی به شخصیترین لحظههای زندگیش هم رحم نکرده است و همهی آنها را آورده و سبب شده جاناتان فرنزن، نویسندهی بسیار مشهور امریکایی که رمان «آزادی» را نوشته، در یکی از کلاسهایش به دانشجویان رشتهی ادبیات خلاقه بگوید: «قهرمان داستان باید اینشکلی باشد، همینقدر واقعی که این نروژی نوشته.»
این کتاب جدا از غوغایی که در نروژ به پا کرد، جدا از دادگاههایی که برای نویسندهاش برگزار شد، از ۲۰۱۲ که اولین جلدش به انگلیسی منتشر شد، تبدیل به کتاب بالینی بسیاری از نویسندگان مشهور دنیای ادبیات انگلیسیزبان هم شده. نویسنده صریح و بدون هیچ ملاحظهای از جزئیات زندگی روزمرهاش نوشته است، از شکل مراقبت از بچههایش، از سبزیها و هر آنچه خوردهاند و از درگیریها و مراودههایی که با تمام آدمهای زندگیاش داشته و البته از تکتک آنها هم اسم برده، یعنی نامونشان واقعیشان را آورده و اینکه در تأملاتش دربارهی آنها چطور فکر میکند. البته کارل نشان داده که ذهنش درگیر تأملات جدی در زمینهی هنر، مرگ، و موسیقی هم هست. ترکیبی از اُتوفیکشن و نشخوارهای ذهنیاش را در یک کتاب حجیم ریخته، و نتیجه چیزی تکاندهنده از آب درآمده، هر کس یک بار در زندگی مقابل کارل اوه نویسگور دهان باز کرده است، از قضاوت ذهنی او در امان نمانده است.
جاناتان لِتِم، نویسندهی سرشناس امریکایی، دربارهی این کتاب گفته «من مجبور بودم بخوانمش، نمیتوانستم متوقف بشوم. حتی گاهی به نظر میرسد که نویسنده با یک خط شما را به خواندن جلد بعدیاش ترغیب میکند».
«کودکی» عنوان جدیدترین جلدی است که از این کتاب به انگلیسی ترجمه شده. او در این جلد هم به هر آنچه در زندگیاش رخ داده، بدون هیچ پردهپوشی، اشاره کرده؛ از تنبیههایی که در کودکی شده تا جزئیات زندگیاش در مقام پدر، همسر و نویسنده.
جاناتان لِتِم در ستون «قهرمان من» روزنامهی «گاردین» هم یادداشتی دربارهی این کتاب و نویسندهاش نوشت و البته اشاره کرد که میتواند با مخالفان این کتاب همدردی میکند.
جفری یوجِنیدِس، نویسندهی برندهی جایزهی پولیتزر برای رمان «باکره خودکشی میکند» که از روی رمانش سوفیا کاپولا هم فیلمی ساخته، میگوید تازه فهمیده چرا برخی خوانندگان این رمان با بیم و هراس سراغش میروند. او میگوید: «اولش فکر میکنید این رمان یک اسکاندیناوی لجوج است. اما تصورتان اشتباه است، بیشتر مردم با شروع این کتاب متعجب میشوند و بعد اسیر و شیفته جلو میروند و بعد هم حسرت میخورند که نروژی بلد نیستند و باید منتظر ترجمهی باقی جلدها بمانند.»
ژوئن امسال آقای یوجِنیدِس با نویسندهی نروژی در کتابخانهی عمومی نیویورک دیدار کرد و حرف زد. او پیش از این ملاقات نوشت: «من هنوز او را ندیدهام، اما او را خواندهام، آدم احساس میکند پرترهی کامل و تاموتمامی از او هست که جذبش میکند.»
زندگی شبیه چیست؟ این سؤالی است که «نبرد من» به آن پاسخ میدهد، تمام شکهای مردی در آستانهی چهلسالگی که تلاش میکند زخمهای عاطفی کودکیاش را ترمیم کند. او برای ساختن یک زندگی شخصی معنیدار میکوشد و با جاهطلبیهایش این اثر را خلق میکند. رمانش شامل همهی جنبههای این تلاش میشود، از جمله شرح میدهد سفرهای طولانیاش را به ایستگاههای قطار، رفتن به سلمانی، مهمانیهای خستهکننده، خیانتهای زنوشوهری، و مصائب بچهداری.
لورین استییِن، سردبیر مجلهی «پاریس ریویو» از جمله افرادی است که از این کتاب دفاع کرده؛ میگوید «این کتاب شرح سفری است بیپایان به دل زندگی یک مرد یا یک بچه یا یک آدم.»
احتمالاً اصلیترین دلیل اهمیت این کتاب برای خوانندگان غیرنویسنده و عادی هم باید همین باشد. در جلد اول این زندگینامه با عنوان «مرگی در خانواده»، او تصویری تکاندهنده از مرگی آرامآرام میدهد، از پدری الکلی که خانوادهاش را ترک میکند، این مرد پدر نویسنده است. جلد دوم، «مردی عاشق»، به ازدواج دوم نویسنده با لیندا میپردازد، این همان وقتی است که او عزم خود را برای نوشتن زندگینامهاش جزم کرد. در جلد سوم با عنوان «کودکی» دوباره به دوران بچگی خودش برمیگردد، حالا خوانندهی انگلیسی منتظر است تا جلد چهار و پنج و شش این زندگینامه هم به انگلیسی ترجمه شود که احتمالاً دو سالی طول میکشد.
اما چرا دنیای ادبیات برای خواندن «نبرد من» هیجانزده است؟ به نظر میرسد منتقدان ادبی هنوز توضیح مشخصی برای علاقمندی به این کتاب قطور که در نگاه اول بهشدت بیاهمیت به نظر میرسد نیافتهاند. استییِن معتقد است «بخش زیادی از علاقمندی به این کتاب بابتِ واقعی بودن راوی است، او مسؤول همهی آنچه است که در این رمان میگذرد و میخواهد در این رمان قطور معاصر مشکل بزرگی را حل کند. همین برای جذابیت و بحثبرانگیز بودن «نبرد من» کافی است.»
نروژیها هم به این کتاب روی خوش نشان دادهاند، بیش از نیممیلیون نسخه از این کتاب ( نروژ تنها پنجمیلیون نفر جمعیت دارد) فروش رفته. در امریکا هم تا امروز چهل هزار نسخه فروخته.
نویسندههای بسیاری از سراسر دنیا برای کارل ایمیل زدهاند و از او تشکر کردهاند. زادی اسمیت، نویسندهی رمان مشهور «دندانهای سفید»، برای او نوشته است «شما به نویسندهها یاد دادهاید که راوی واقعی چطوری باید باشد و اینکه چقدر شخصیتهایی که در ادبیات داستانی خلق میشوند مابهازای بیرونی دارند».
نویسنده در سراسر کتاب جسارتش را به رخ کشیده؛ عنوان کتاب یادآور کتاب مشهور هیتلر است اما همهی خوانندگان کتاب بهزودی با خواندن «نبرد من» نروژی درمییابند او از نبردهای خودش نوشته، از جمله نبرد با پدری که معلم مدرسه بود و خانواده را ترک کرده و در نهایت بر اثر افراط در مصرف الکل مرد. اما این نبرد فراگیرتر از جنگ با مرگ است، او در این کتاب دو سلاح دارد: یکی نوشتن و یکی صراحت؛ به نظر میرسد کارل اوه نویسگور با نوشتن این کتاب خودش را از قیدوبند هر آنچه آزارش میداده رهانده است.