نت‌هایی خارج از ملودی

آدم‌ها ترجیح می‌دهند او را نبینند، مردی را که تا کمر خم شده توی سطل بزرگ زباله و آشغال‌ها را هم می‌زند. لکه‌های چرک و چرب به‌زحمت روی لباس‌های سر تا پا سیاهش دیده می‌شوند. برخلاف لباس‌های کهنه و کثیف و پاره‌اش موهایی مرتب، تمیز و شانه‌شده دارد. کیسه‌های زباله را یک‌به‌یک پاره می‌کند و با دقت همه‌ی پاکت‌های خالی شیر و آبمیوه و کاغذها و دستمال‌کاغذی‌های مچاله و شیشه‌های خالی مربا و ترشی و مثل اینها را از لابه‌لای تفاله‌های چای و ته‌مانده‌های غذا بیرون می‌کشد.

 اسمش رضاست. می‌گوید خیلی کم پیش می‌آید که کیسه‌های آشغالی پیدا کند که در آنها فقط کاغذ و پلاستیک و از این جور چیزها ریخته باشند. می‌خندد، جای یکی از دندان‌های نیشش خالی‌ است: «حالا دیگه نمی‌دونم مردم تنبلی‌شون می‌یاد آشغالا رو جدا کنن یا می‌خوان ماها بیکار نشیم.» همه‌ی آشغال‌های خشک را با دقت جدا می‌کند و درون گونی پلاستیکی می‌ریزند. اصلاً عجله ندارد، در کارش دقیق است و با خنده می‌گوید: «آدم باید کارش رو تمیز انجام بده.» دلیل عجله نداشتنش هم کارتی است که توی جیب پشت شلوارش گذاشته. کارتی که پیمانکار جمع‌آوری پسماندهای خشک منطقه، که با سازمان بازیافت و مدیریت پسماند شهرداری تهران قرارداد دارد، برایش صادر کرده است. به قول خودش کار او، با کارتن‌خواب‌ها و معتادانی که زباله‌گردی می‌کنند، فرق دارد. کار او قانونی ا‌ست. زباله‌های خشک را برای غرفه‌ی بازیافت منطقه می‌برد و کیلویی می‌فروشد. می‌گوید زباله‌ها را فقط از کسانی می‌خرند که کارت دارند و کارشان قانونی است.

سازمان بازیافت و تبدیلِ مواد از ۱۳۸۳ دو طرح «تفکیک مواد زائدِ جامد از مبدأ» و «راه‌اندازی ادارات بازیافت در مناطق بیست‌ودوگانه‌ی تهران» را اجرا کرده است. بر اساس این طرح، پیمانکارانِ تأییدشده با هماهنگی سازمان بازیافت برای شرکت در مزایده به مناطق مختلف شهرداری معرفی می‌شوند. این پیمانکاران تحت نظارت مستقیم سازمان بازیافت منطقه، که نقش کارفرما را دارد، و سازمان مدیریت پسماند عمل می‌کنند. به گفته‌ی مدیر اسبق روابط عمومیِ سازمان پسماند، این سازمان فقط نقش نظارتی و تنظیم نظام فنی و اجرایی را دارد. پیمانکاران موظفند بر اساس این نظام فعالیت کنند. همه‌ی کارهای اجرایی از جمله فعال‌سازی غرفه‌ها و ایستگاه‌های جمع‌آوری پسماندهای خشک در سطح شهر، تأمین خودرو مناسب و ملزومات اجرایی، آموزش شهروندان، تهیه و توزیع کیسه‌ی زباله، تهیه و تجهیز چرخ‌های دستی و تأمین لباس فرم کارگری بر عهده‌ی پیمانکاران است.

جای سؤال است که پیمانکاران چقدر منطبق با این نظام فنی و اجرایی عمل می‌کنند؛ سیستم‌هایی که احتمالاً رضا و امثال او در آن جای می‌گیرند و سازمان مدیریت پسماند از آن به عنوان سیستم غیراصولی، در کنار سیستم فنی اجرایی، یاد می‌کند.

مدیر اسبق روابط عمومیِ سازمان پسماند اعتقاد دارد مردم نباید زباله‌های خشکشان را درون مخزن‌های جمع‌آوری زباله بریزند. او می‌گوید این کار مثل ریختن پول توی سطل آشغال است و تا وقتی که کسانی پیدا می‌شوند که پول را درون سطل زباله بریزند، کسانی هم پیدا می‌شوند که خم شوند و این پول را بردارند.

رضا کاسه‌ی یک بار مصرفِ پلاستیکی را، که ته‌مانده‌ی بستنی روی آن ماسیده، از لابه‌لای چند دستمال کاغذی مچاله و یک سیب گاززده و تفاله‌های چای بیرون می‌کشد و می‌گوید: «روزی سی تا هفتاد هزار تومن درآمد دارد. کار ما هم مثل کار راننده تاکسی‌هاست، زبل‌تر باشی بیشتر درمی‌آری، پپه‌تر باشی کمتر، هیچ معلوم نمی‌کنه، یه روز می‌بینی بیست تومن بیشتر کاسب نمی‌شم، یه روزایی هم خوب کار می‌کنم و هفتاد هشتادتایی درمی‌آرم.» قیمت زباله‌هایی که پیدا می‌کند با هم فرق می‌کنند، مثلاً همین کاسه‌ی پلاستیکی قیمتش بیشتر از تکه‌کاغذها و مقواهایی‌ است که توی گونی دیگر جمع کرده. «به خود غرفه‌های بازیافت که بفروشی، قیمت پلاستیک تقریباً کیلویی سیصد تومان است، کاغذ صد تومان، نان خشک و آهن و مشما را درهم می‌خرند؛ کیلویی دویست تومان.»

در جوابِ این سؤال که آیا تابه‌حال چیز باارزشی در میان آشغال‌ها پیدا کرده یا نه، می‌خندد؛ این بار دستش را جلو دهانش نگه می‌دارد و جای خالی دندان نیش دیده نمی‌شود. می‌گوید یکی دو روز پیش تهِ تهِ تهِ مخزن بزرگ زباله‌ای، که آخر کوچه‌ی منتهی به پارک است، یک کوله‌پشتی قرمز پیدا کرده. کوله‌پشتی تقریباً نو بوده، فقط درز جیبش شکافته و یکی از بندهایش هم پاره بوده. نام کوچک‌ترین خواهرش زهراست. زهرا بعد از هفت خواهر و برادر بزرگ‌تر که هیچ‌کدام نتوانستند مدرسه بروند، اولین بچه‌ی خانواده است که رضا توانسته نامش را در یکی از مدرسه‌های سه‌راه افسریه بنویسد. چهار پنج سالی است که آنجا زندگی می‌کنند. اول مهر امسال زهرا با کوله‌پشتی قرمزش به مدرسه می‌رود. در خانواده‌ی نه‌نفره‌ی آنها فقط رضا کار می‌کند و خرج زندگی همه‌ی خانواده را از توی همین مخزن‌های بزرگ زباله بیرون می‌کشد. می‌گوید یکی از دوستانش یک بار کیف زنانه‌ی پاره‌پوره‌ای را پیدا کرده که آستر جیبش سوراخ بوده، وقتی زیر آستر را گشته یک گردنبند طلا پیدا کرده است.

گونی بزرگ را روی دوشش می‌اندازد و سربالایی پیاده‌رو را بالا می‌رود. کارش را دقیق انجام داده ولی تمیز نه، زمین دور و بر مخزن پر شده از زباله‌هایی که به درد رضا نمی‌خورند. بیست سی قدم جلوتر، نزدیک خیابان اصلی مخزن زباله‌ی دیگری قرار دارد، رضا راهش را کج نمی‌کند، نگاهی به مرد جوان بیست‌ویکی دو‌ساله‌ای که سرش را میان آشغال‌ها فروبرده می‌اندازد و راهش را ادامه می‌دهد.

مرد می‌گوید نامش آقاوکیل است. هفت هشت سالی جوان‌تر از رضاست و برخلاف او خیلی باعجله کار می‌کند. اینجا هم پیاده‌رو دور و بر مخزن از میوه‌های گندیده و ته‌مانده‌های غذا، که به درد آقاوکیل نمی‌خورند، پر شده است. عجله دارد و می‌خواهد هرچه زودتر همه‌ی زباله‌های توی مخزن را زیر و رو کند. آقاوکیل از صبح تا غروب مخزن‌های زباله را زیر و رو می‌کند و هر روز دویست تا سیصد کیلو زباله‌ی خشکی را، که جمع کرده، با وانت خودش تا یافت‌آباد می‌برد و زباله‌ها را به کارگزاران زباله‌ی تقی‌آباد می‌فروشد. قیمت‌ها آنجا متفاوت است، پلاستیک را کیلویی هفتصد هشتصد تومان می‌خرند و کاغذ را کیلویی سیصد. خانه‌شان همان نزدیکی‌هاست و او با مادر و ۹ خواهر و برادر کوچک‌تر آنجا زندگی می‌کند. ماهی دو تا ۵/۲ میلیون تومان درمی‌آورد ولی خودش می‌گوید یک میلیون تومان آن را برای اجاره به پیمانکار منطقه می‌دهد. از دید خودش کارش هم کاملاً قانونی است و هم مفید. می‌گوید بیشتر افراد چون خودشان ماشین ندارند، زباله‌هایی را که جمع می‌کنند با قیمت پایین‌تر یا به واسطه‌هایی که توی شهر هستند می‌فروشند یا به غرفه‌های بازیافت که در واقع همان پیمانکاران هستند.

سیستم‌هایی که طبق نظام فنی و اجرایی سازمان مدیریت پسماند قانونی و اصولی تلقی می‌شود، یکی جداسازی زباله‌های خشک به‌دست خود شهروندان و تحویل آن به غرفه‌های بازیافت منطقه است که در قبال آنها پول یا مواد شوینده دریافت می‌کنند و دیگری جمع‌آوری پسماندهای خشک با خودروهای ملودی است. خودروهای ملودی همان وانت‌ها یا موتورهای سه‌چرخه‌ای هستند که روی آنها نوشته شده «طرح جمع‌آوری پسماندهای خشک» و هنگام تردد در محلات ملودی خاصی را پخش می‌کنند که هدف آن جلب توجه مردم و دعوت از آنها برای تحویل زباله‌های خشکشان است.

آقانبی راننده‌ی پنجاه‌وسه‌ساله‌ی یکی از همین خودروهاست. می‌گوید سه سال است که این کار را انجام می‌دهد، ولی تا امروز خودش هم نمی‌دانسته که اسم ماشینش خودرو ملودی است. با خنده می‌گوید که فکر می‌کرده این آهنگ را پخش می‌کنند تا مردم دلشان شاد شود. آقای شاکری یکی از همسایه‌هایی که برای گذاشتن کیسه‌ی آشغال توی مخزن زباله از ساختمان روبه‌رویی بیرون آمده می‌گوید نه خودش و نه هیچ‌کدام از همسایه‌هایشان از این موضوع باخبر نبوده‌اند. بعد هم شانه‌هایش را بالا می‌اندازد و سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: «تازه حالا که خبر داریم هم، وقتی تو خونه نشستیم، صدای آهنگ اینها رو نمی‌شنویم که بخوایم بیایم زباله‌هامون رو تحویلشون بدیم.»

دو کارگری که همراه آقانبی هستند، و لباس زرد فسفری بر تن دارند، مشغول برداشتن چند کارتن خالی پاره از توی مخزن زباله هستند. آقانبی می‌گوید بیشتر زباله‌های خشکی را که در طول روز جمع می‌کنند، از داخل همین مخزن‌های خاکستری‌رنگ، که مردم زباله‌هایشان را مخلوط توی آنها می‌ریزند، برمی‌دارند.

روزانه حدود هفت هزار و پانصد تن زباله در تهران تولید می‌شود که از این مقدار حدود ۷۰ تا ۷۵ درصد را زباله‌های تر تشکیل می‌دهد و ۲۰ تا ۲۵ درصد را زباله‌ی خشک بازیافت‌شدنی و ۵ تا ۱۰ درصد را سایر مواد. هر قدر از این زباله‌های خشک را که امثال رضا یا آقاوکیل یا خودروهای ملودی مثل خودرو آقانبی یا خود ما در خانه‌هایمان تفکیک کنیم، سر از کارگاه‌ها و کارخانه‌های تولید مواد بازیافتی درمی‌آورند و باقیمانده هم همراه با زباله‌های تر به مجتمع پردازش آرادکوه کهریزک برده می‌شوند تا در خطوط پردازش از یکدیگر تفکیک شوند.

از هر کدام از خیابان‌ها و کوچه‌های تهران که می‌گذری، با دیدن ماشین‌ها و آدم‌های رنگارنگ در کنار مخزن‌های بزرگ خاکستری، ملودی بازیافت و تفکیک زباله به گوش می‌رسد. شاید منافع بعضی در این است که به جای نواختن با ارکستری منظم و هماهنگ هر کس ساز خودش را بزند و نت‌هایی خارج از ملودی شنیده شوند.

عکس از جام جم آنلاین

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

فانتزی ترور تاچر

مطلب بعدی

مرد عاشق هشتادساله

0 0تومان