با وردنه‌ی نان برقص

چارلی چاپلین کمدین پرآوازه‌ی قرن بیستم متولد انگلیس بود اما بیشتر دوران بزرگسالی‌اش را در امریکا گذراند. در ۱۹۴۷ مقامات اف‌بی‌آی و رئیس آن جِی. ادگار هووِر آن‌قدر بی‌تاب بیرون کردنِ چاپلین از کشورشان بودند که ادعا کردند چارلی جوآن باری (بازیگر هالیوود که ادعا می‌کرد از چارلی باردار است و او را به دادگاه کشاند) را برخلاف قانون برای اهداف جنسی از مرزهای ایالتی خارج کرده، و با تهدید او به بیش از بیست سال زندان، چهار کیفرخواست برایش صادر کردند. در واقع، اف‌بی‌آی می‌دانست او مرتکب چنین جرمی نشده اما از سیاست «کمونیستی» و استفاده‌ی او از عبارت «رفیق‌ها» در برابر عموم دلخور بود. چاپلین که محبوبیتش به‌علت همین مسائل در طول دهه‌ی ۱۹۴۰ به کمترین حد خود رسیده بود در جنگ دوم جهانی از اتحاد جماهیر شوروی حمایت کرد و خود را به‌جای کمونیست «صلح‌طلب» نامید. اعتراض مکرر او به کمیته‌ی فعالیت‌های ضدامریکایی مجلس نمایندگان امریکا او را برای مک‌کارتی و دوستانش تبدیل به دغدغه‌ای جدی کرده بود.

سرانجام در هجدهم سپتامبر ۱۹۵۲ چاپلین امریکا را برای اکران فیلمی در لندن ترک و اعلام کرد فکر نمی‌کند هرگز به این کشور برگردد. روز بعد، دادستان کل امریکا ویزای او را باطل کرد و این بازیگر دیگر پایش به امریکا نرسید. ماه بعد، گراهام گرین، دوست چاپلین که لیبرالی راسخ بود، نامه‌ای سرگشاده‌ نوشت؛ این نامه:

***

آقای چاپلین عزیز

امیدوارم بابت نامه‌ی سرگشاده ببخشید؛ که اگر جز این بود، من هم به آن تل بزرگ نامه‌های دوستانه که حتماً در لندن انتظارتان را می‌‌کشد اضافه می‌شدم. این نامه‌ای است برای خوشامدگویی نه فقط به بهترین هنرمند سینما (تنها کسی که فیلم‌های خود را نوشته، کارگردانی و بازی می‌کند، و حتی موسیقی‌شان را می‌سازد) بلکه به یکی از بزرگ‌ترین لیبرال‌های زمانه‌ی ما.

فیلم‌های شما همیشه غم‌خوار ضعفا و محرومان بوده؛ همیشه باد پهلوان‌پنبه‌ها را خوابانده‌اند. شما، در درد و حیرت ما، با استقرار در مرزهای ایالات متحده‌ی امریکا بیشترین احترام را به این کشور گذاشته‌اید و حالا ما در جواب احساس درد می‌کنیم نه حیرت، مطمئناً نه از مردم امریکا بلکه از مقام‌هایی که ظاهراً از آدم‌هایی مثل مک‌کارتی دستور می‌گیرند.

به روسیه که تجاوز شد، شما در دیداری عمومی در سان‌فرانسیسکو، به‌ درخواست رئیس‌جمهور، در دفاع از روسیه سخن گفتید؛ وقت دوپهلو حرف زدن نبود و کلمات شما مانند کلام چرچیل و روزولت ساده بود. حتی می‌گویند خیره‌سری آن را داشتید که مخاطبانتان را رفیق‌هایتان صدا کنید. این بزرگ‌ترین اتهام آنها علیه شماست. نمی‌دانم مک‌کارتی آن روزها سرگرم چه ‌کاری بود.

با یاد روزهای تیتوس اوتس (۱) و وحشت در انگلیس، می‌خواهم فکر کنم کاتولیک‌های امریکا، این بدنه‌ی قوی، همدردی و حمایت خود را نثارتان خواهند کرد. قطعاً در امریکا یک هفته‌نامه‌ی کاتولیک را ممکن نیست ساکت کنند، منظورم «کامن‌ویل» است. اما کاردینال اسپلمن (۲)؟ و سلسله‌مراتب کلیسا را؟ نمی‌توانم آن پرچم امریکا که در کنار سکوی سخنرانی کلیسای امریکن کاتولیک در نزدیکی خانه‌تان برافراشته بود از یاد ببرم و یادم مانده که مک‌کارتی کاتولیک بود. آیا کاتولیک‌های امریکا هنوز آن‌قدری زجر نکشیده‌اند که سرسختانه در برابر این کارزار غیرخیرخواهانه بایستند؟

وقتی آن روز در خانه‌تان پذیرای من شدید، پیشنهاد کردم که چارلی باید یک بار دیگر بر پرده‌ی سینما ظاهر شود. در این داستان، چارلی مهجور و فراموش‌شده در اتاقکی زیرشیروانی در نیویورک دراز کشیده. ناگهان، او را از تاریکی فرامی‌خوانند تا در برابر کمیته‌ی فعالیت‌های ضدامریکایی در واشنگتن راجع ‌به گذشته‌اش جواب پس بدهد، برای آن وضع مشکوک در رینگ بوکس، در پیست اسکیت روی یخ، برای اشتباه گرفتن کله‌ی کچل سناتور با دسر فرنی، برای معناهای پنهان رقص با وردنه‌ی نان.

اعضای کمیته فیلم‌های اول چارلی را تماشا می‌کنند و یادداشت‌های مخربشان را برمی‌دارند.

شما آن پیشنهاد را با خنده پس زدید، و من واقعاً فکر اوج داستان را نکرده بودم. دادستان کل ایالات متحده همان را عرضه کرده. چون در پایان استماع دادرسی، چارلی قطعاً‌ بر غیرامریکایی بودن و گرفتن پاسپورت کشوری دیگر تأکید می‌کند؛ کشوری که نسبتاً‌ به خطر نزدیک‌تر است اما در آن خبری از مصادیق زشت ترس نیست.

روزی دیگر چندتایی از سرشناس‌های هالیوود، بعضی‌شان نسبتاً دِمُده (آقای لوئیس بی. میِر و آقای آدولف مِنجو در بین اسامی بودند)، صندوقی راه انداختند برای حمایت از نبرد مک‌کارتی در ویسکانسین، یک جور دین‌گلد(۳). حالا هالیوود از داستان‌ها و بازیگران انگلیسی استفاده می‌کند و من دوست دارم هم‌وطنانم به فیلمی که مورد حمایت سازمانی است که دوستانِ این مفتش در آن هستند داستان نفروشند و در آن بازی نکنند. کنش ما تنها بیان یک عقیده خواهد بود، محکوم به بیکاری و مرگ تدریجی‌شان از گرسنگی نمی‌کند، کاری که مک‌کارتی با بعضی از همکاران آنها کرد. خواهند گفت قضیه به ما ربطی ندارد. اما هتک حرمت به هر هم‌پیمانی هتک حرمت به ماست، و در حمله به شما، مفتشان عقاید تأکید کرده‌اند که موضوع ارتباطی با انگلیسی بودن شما ندارد. تعصب در هر کشوری به آزادی در سراسر جهان زخم می‌زند.

ارادتمند و تحسین‌گر شما

گراهام گرین

لندن، انگلستان

پی‌نوشت:

 ۱. در قرن هفدهم میلادی او به‌دروغ شهادت داد کلیسای کاتولیک طرح قتل چارلز دوم، پادشاه انگلستان، را داشته است.

۲. اسقف اعظم نیویورک

۳. Danegeld: (از دانمارکی) مالیات، باجی که به مهاجمان وایکینگ برای نجات یک سرزمین از غارت پرداخت می‌شد.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

چشم قنات‌های تهران کور شد

مطلب بعدی

ماندن، رفتن و ماندن‌رفتن

0 0تومان