«موزهی معصومیت» تقاطع توان ادبی و تجسمی یک ذهن است: دو نوع بازنمایی مختلف برای یک داستان. پاموک تأکید میکند کار این موزه «تصویرگری» کتاب نیست، هر کدام برای خود پدیدهای مستقلند. حتی از لحاظ زمانی هم ایدهی هیچکدام بر دیگری مقدم نبوده: پاموک اشیا را به نیت ساخت موزه برحسب نیاز داستانش گرد آورده و داستان را هم براساس اشیا نوشته و پیش رفته است. حتی ساختمان موزه را پیشاپیش خریده و داستان را بر اساس چهرهی محله پیش برده. کسانی که کتاب را خوانده باشند میتوانند از خردهریزفروشیهای محله اشیای مشابهی را برای خود بخرند تا یادگاری و تحفهای از داستان با خود برده باشند. بر سر در مغازهها نوشته شده: «بخشی از اشیای موزهی معصومیت از این عتیقهفروشی تهیه شده.»
با آنچه دربارهاش شنیده بودم میخواستم بدانم این موزه چطور مرز میان امر واقعی و تخیلی را بر هم میزند. موزهی معصومیت ادعای واقعی بودن ندارد، نمیگوید که چیزهای درونش اصالت دارند. میان شعر و حقیقت رفتوآمد میکند. بعضی اشیا (مثل میوهها) اساساً مصنوعی هستند. برخی تا فضای خیالی و سورئالیستی میروند و چرخی میزنند و برمیگردند، بعضی چیزها نقاشی شدهاند و در چندجا هم مستقیماً به خود نویسنده اشاره دارند و مثلاً دستخط او را به نمایش میگذارند. البته نویسنده خودش در کتاب حضور دارد و در آنجا هم از ساخت موزه باخبر است و دربارهاش حرف میزند. حتی بلیتی برای ورود به موزه در کتاب تعبیه کرده که میتوان به دربان نشان داد و مهر کرد و وارد شد.
بااینحال، بازنمایی ادبی و بازنمایی تجسمی صرفاً از باب رسانهشان با هم متفاوت نیستند و منطق خود را دارند. در «موزهی معصومیت» منطق ادبی غالب است. کار ادبیات است که از واقعیت بخواهد تا در قالب شعر جلوه کند. داستان، همچون سینما، میخواهد که باور شود. برعکس در فضای تجسمی، تصویر منجمد است و با واقعیت رقابت نمیکند. کسانی که خود را رنگ میکنند و در خیابان به شکل مجسمه میایستند و هرازگاهی تکان میخورند با این ناتوانی هنرهای تجسمی بازی میکنند. برای هنرهای تجسمی اهمیت دارد که ناتوانیاش را دور بزند و وارد رقابت نشود.
از سوی دیگر، ادبیات فضای تخیل است، نه تجسم؛ و بین این دو فاصلهای است. خیال ادبی به حد تجسم نمیرسد: توصیف کلامی، هرچند هم دقیق و مفصل (از آن نوع که زبان پاموک از آن سرشار است) همیشه جایی را برای تخیل باقی میگذارد. امری که توصیف میشود دقیقاً مجسم نمیشود: از تأمل در جملات نمیتوان به جزئیات بیشتری دربارهی شیء دست یافت یا به پشت جملات نفوذ کرد. از موزه، معکوس این را انتظار داریم. موزه محل ارائهی «خود» شیء است تا بیننده هرچه میخواهد از آن استخراج کند و بر هر آنچه میخواهد متمرکز شود. موزهی تاریخی میخواهد پای خیال را روی زمین بیاورد و به واقعیت وصل کند. برخلاف شیء واقعی، هنرهای تجسمی میتوانند چیزهایی را نشان دهند و چیزهایی را پنهان کنند و با همین پنهان کردن حرفشان را میزنند. میتوانند جزئیات را در حدی که میخواهند ارائه کنند. شیء اما محک واقعیت و شیئیت است. آنجا نشسته تا اثبات کند امری واقعیت داشته. تا بازدیدکنندگان هر بار پس از سیر و سیاحت در میان متون، به سروقت شیء بازگردند و ابعاد خیالشان را با واقعیت میزان کنند و زیادهرویهایش را هرس کنند؛ هراسی که در غارت و از میان رفتن موزه هست هراس از دست رفتن گذشته است و حکمفرما شدن وهم. برای موزهی تاریخی، ایدهآل رام کردن جنبهی ادبی تاریخ است و نشاندن غنای شیء به جای غنای داستان آن وگرنه نیازی به زیارت شیء نمیماند: توصیفش کافی است. جذابیت موزه به جذابیت «اینجا و اکنون» است.
از این نظر، موزهی معصومیت بر نوعی تناقض مستقر شده و دو چیز متناقض را گرد میآورد. برای همین هم در این موزه اشیاء از جا کنده میشوند و شیئیت خود را پس میزنند. برای لذت بردن از این مجموعه، باید بتوان از جهان واقعی روبرگرداند و اشیاء را در فضایی شاعرانه دید. اما کارکرد موزه دقیقاً با چنین رفتاری سر عناد دارد. موزهی معصومیت مانند تئاتر برشتی است که باورپذیر نیست و تئاتر برشتی هم بیشتر ادبیات است تا تئاتر. ایدهآل آن است که بتوان این موزه را مانند نویسندهها خواند. اصالت اشیا را به چیزی نگرفت و مثل کارآگاهها به دنبال گرفتن مچ خیال نبود و به پشت پردهی بازنمایی سرک نکشید. اما این خاصیت ادبیات است نه موزه. این باعث میشود که تلاش گردانندگان برای حقیقتنمایی در این موزه متناقض به نظر برسد. نمایشگاهگردانِ موزه تا کجا باید به حقیقت نزدیک بشود و کجا از این کار دست بردارد؟ به نظر نمیرسد پاسخی داشته باشد و برای همین هم این شکاف باز میماند. موزهی معصومیت دروغگو جلوه میکند: چیزی که در فضای ادبیات مقبول است و در فضای موزهای نامقبول.
فضای موزه به نفاست ساخته و پرداخته شده؛ همچون موزهای تاریخی سعی در صداقت و ارائهای تمیز دارد و همچون ادبیات قصد شگفتزده کردن و آفریدن چیزی دلپذیرتر از واقعیت. منتها لایهی رویی واقعیت را شبیهسازی میکند. در نظر نمیگیرد که بینندهی امر مجسم، نه صرفاً به شیء بازنماییشده بلکه به نحوهی بازنمایی هم فکر میکند و عادت دارد که هنرمند را هنگام کار در نظر آورد و بپرسد چرا، چیزی را که ارائه کرده، اینطور ارائه کرده. در موزهی معصومیت، بیننده نباید دنبال چنین سرنخهایی باشد. دقت کردن در اجرای نهچندان عالی فلان جزء او را به خود میآورد که با فضایی ساختگی طرف است و نه با اثری هنری و این مانند سر برداشتن از کتاب است.
در مراودهی کلامی و مکاتباتی که با بعضی از دوستان در استانبول داشتم به نظرم آمد برای اهالی استانبول «موزهی معصومیت» مکانی جذاب است. بسیارند کسانی که موزه را به کتاب ترجیح میدهند. بعضی بهسان مکانی توریستی هنوز فرصت دیدارش را نداشتهاند یا وسوسهی خواندن داستان را. بعضی همهی کارهای پاموک را از این اثرش، که از قضا از همه معروفتر است، برتر میدانند. هستند کسانی که کتاب را نخواندهاند و موزه را دوست دارند. عدهای میگویند که کتاب خطاب به غربیها نوشته شده (دستکم بیشتر از سایر آثار پاموک آنها را خطاب قرار میدهد) و میگویند منطق موزه هم همین است؛ برای چشم دیگران است. خود پاموک میگوید موزه و رمان هر دو پدیدههایی غربیاند، و ساختن این موزه از نوشتن این رمان ناموجهتر نیست. عدهای دیگر کتاب را به فیلم ملودرام عشقی تشبیه میکنند (فیلمهایی که پاموک خودش صحنههایی از آنها را در ورودی موزه به نمایش گذاشته و در داستانش سهم عمدهای دارد) و اعتقاد دارند برای همین هم بیشتر از سایر آثار پاموک در ترکیه خوانده شده. اما اکثراً متفقند که این موزه بخشی از خاطرات و کودکیشان را حفاظت و مجسم کرده: چیزهایی را نگهداری میکند که در موزههای رسمی ثبت نمیشود. آنهایی که جزئیات مشروح رمان پاموک را دوست ندارند از دیدن همین جزئیات در موزه لذت میبرند. موزه برای نوستالژیشان خانهای فراهم میکند و برایشان در حکم جعبهای از یادگاری است که فرهیختهای برایشان فراهم آورده باشد.
به گمانم موزهی معصومیت را باید با توقعی ادبی بازدید کرد و بهمثابه چیزی که هست: محصول خلاقیت یک نویسنده. باید همچون قدم گذاشتن به ذهن نویسنده با آن روبهرو شد و نه «تجسم» داستان. آنوقت مانند تصویرگریهای کتاب شازده کوچولو دلپذیر خواهند بود چراکه همچون نقاشیهای آن کتاب صداقت و معصومیت نویسندهشان را در ترجمهی ذهن خود بازتاب میدهند و نه قدرت نگارندگیاش را.
* این مطلب پیشتر در دوازدهمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.