کمتر از ۳۵۰ شوخی ممنوع

نشریه‌ها و مجلات معتبر اغلب ستون‌های ثابتی دارند که نویسندگان و متفکرانی سرشناس برایشان می‌نویسند. از «ال‌پائیس» که هر هفته ماریو بارگاس یوسا یادداشت‌هایش را آنجا منتشر می‌کند تا «الحیات» که آدونیس، شاعر سوری، نگاهش به دنیا را در یادداشت‌های کوچکی می‌نویسد. معتبرترین و متنوع‌ترین ستون‌های ثابت اما در روزنامه‌ی «گاردین» تعریف شده‌ است، یادداشت‌هایی از نویسندگان و منتقدان و متفکران که با محورهای ازپیش‌ تعیین‌شده‌ای نوشته می‌شود و اغلب در ضمایم آخر هفته‌ی «گاردین» منتشر می‌شوند و از پرخواننده‌ترین‌ها هستند. هر کدام از این یادداشت‌ها با موضوع ثابت چند سالی دوام می‌آورند و ادامه دارند، گاهی نویسنده‌ها درباره‌ی قهرمان زندگی‌شان می‌نویسند، گاهی درباره‌ی بهترین فیلم عمرشان، درباره‌ی ده کتاب محبوبشان، درباره‌ی اتاق کارشان و مانند اینها. حالا یکی از ستون‌های ثابت و محبوب اخیر این روزنامه یک روز از زندگی کاری نویسنده‌هاست یا اینکه فرآیند خلق برای نویسنده چطور اتفاق می‌افتد. شما می‌توانید هر هفته یکی از این یادداشت‌ها را در وبسایت شبکه آفتاب بخوانید. این هفته: جف کینی

 

***

جیف کینی با نوشتن مجموعه‌ای، که حالا جلد یازدهمش منتشر شده، بدل به نابغه‌ی ادبیات کودک و نوجوان شد. انتشارات پنگوئن گفته است ۱۲۰ میلیون نسخه از کتاب‌های او به زبان انگلیسی فروش رفته است. از جلد هشتم به این سو، ناشر او در بریتانیا تیراژ چاپ اول این مجموعه را به هشتصد هزار نسخه رسانده است. گِرِگ هفلی، قهرمان این مجموعه، جیف کینی را به ثروتی هنگفت رسانده و سبب شده است گونه‌ای جدید از رمان تصویری یا کتاب کمیک به‌شدت میان نوجوان‌ها باب شود. البته گرگ هفلی با این مجموعه در ایران هم سخت محبوب شده است، آن‌قدر که همین حالا بیش از یازده ناشر ایرانی اقدام به انتشار ترجمه‌های خودشان از این مجموعه کرده‌اند: نشر پنجره، ماهی، ونوشه، پیدایش، پویه‌نگار، نیکو نشر، شهاب، حوض نقره، ایران‌بان، شهرقصه و دیگران ترجمه‌هایی از این مجموعه را منتشر کرده‌اند.

***

من اختلال بیش‌فعالی یا همان کمبود تمرکز دارم، دستگیرم شده که این‌دو سدی فلج‌کننده برای بهره‌وری هستند که عنصر ضروری خلاقیت است. حقیقتش اینکه عملاً مبتلا به بیماری اختلال کم‌توجهی نیستم، اما هر بار که خودم یکی از آزمون‌های ارزیابی آنلاین اختلال کم‌توجهی را انجام داده‌ام هجده تا از بیست مورد نشانه‌های اصلی را تیک زده‌ام. نکته اینجاست: وسط کار نیم‌ساعت طول می‌کشد تا دو جمله‌ی بعدی را که می‌خواهم، بنویسم. در طول این مدت پنج مقاله درباره‌ی انتخابات امریکا می‌خوانم و حتی محتویات کیف پول قدیمی‌ام را به کیفی جدید منتقل می‌کنم. علاوه بر این، انواع شکلک‌ها و دهن‌کجی‌ها را، در آینه‌ی روبه‌روی میز تحریر اتاق هتلی که در آن نشسته‌ام، درمی‌آورم. وقت نوشتن که می‌شود، شیوه‌ی کارم این‌جوری می‌شود.

به همان اندازه که اختلال کم‌توجهی برایم بدل به مانع شده، به من امکان می‌دهد که مدام افکارم از این شاخه به آن شاخه بپرند و این همان‌چیزی است که برای نوشتن طنز ضروری است. در واقع به جای اینکه سعی کنم شرایطم را اصلاح کنم، در جهت مهار و استفاده از این شرایط برآمده‌ام.

هر کسی که یکی از جلدهای «خاطرات یک بچه‌ریقو» را بخواند متوجه می‌شود که ادیب و نویسنده‌ی ادبیات نیستم. بلکه کتاب‌های من واقعاً کمیک‌های دنباله‌دار هستند و کمیک‌هایی که اساسشان را شوخی و نیشخند می‌سازد. و برای من نوشتن همیشه از جرقه‌ی یک شوخی شروع می‌شود. حالا یازده عنوان کتاب نوشته‌ام که می‌دانم چه چیزی برای نوشتن‌ هر جلدش لازم داشتم: دست‌کم ۳۵۰ شوخی. هر چیزی کمتر از این تعداد شوخی باعث می‌شود فکر کنم این جلد نازک شده و باید بیشتر رویش کار کنم. چیزی که بیشتر از اینها دیوانه‌ام می‌کند این است که نمی‌دانم این شوخی‌ها از کجا می‌آیند یا اصلاً چگونه ساخته می‌شوند. سعی کرده‌ام همه‌ی راه‌هایی را که در این دنیا به شکل‌گیری این شوخی‌ها ختم می‌شود امتحان کنم.

دوچرخه‌ای خریدم و گاهی ساعت‌های طولانی را صرف دوچرخه‌سواری می‌کنم و از خیابان شروع می‌کنم و تا مدت‌ها در مدار بسته‌ی ذهنی خودم می‌چرخم. خیره به پیاده‌رو می‌رانم. تابی هم خریدم که می‌شد غروب‌ها کمان غول‌پیکرش را در حیاط جلویی خانه‌ام دید که بالا و پایین می‌رود، سعی می‌کنم ذهنم را با نوسان‌های آرام برای رسیدن به کمی خلاقیت آماده کنم. یک وان آب داغ هم برای خودم مهیا کرده‌ام با این امید که شاید محلی برای پرورش شوخی‌هایم بشود، اما تازگی‌ها بی‌خوابی‌هایی که نیمه‌شب به سرم می‌زند باعث شده که این عادت را کنار بگذارم.

هیچ‌چیز جواب نمی‌دهد، یا لااقل مداوم جواب نمی‌دهد. گویی هر چه آگاهانه‌تر و بیشتر روی آن کار می‌کنم بدتر می‌شود. مغز من مثل نوجوان‌هاست. می‌داند که چه می‌خواهم، اما حاضر نیست اجابتش کند.

بنابراین یک پیاده‌روی طولانی را در پیش می‌گیرم، چون برای من نسبت به ورزش سود بیشتری دارد. گاهی وقت‌ها حین پیاده‌روی دو شوخی همزمان به ذهنم می‌رسد، اما در اغلب موارد ذهنم به جایی قد نمی‌دهد. تازگی متوجه شده‌ام نمی‌توانم سفر رفت و برگشت و دوسره انجام بدهم برای اینکه وقتی به نیمه‌ی راه می‌رسم، ذهنم فکر می‌کند که کارش را انجام داده و برای همین متوقف می‌شود.

بنابراین حالا در یک جهت معین راه می‌روم، دور از خانه، و هرگز از یک مسیر دو بار نمی‌روم. آن‌قدر راه می‌روم که دیگر نتوانم راه بروم، معمولاً سه یا چهار ساعت. بعدش به دستیارم زنگ می‌زنم و ملتمسانه خواهش می‌کنم بیاید و از وسط بروبیابان بیرون شهر برم دارد و تمام مدت دعا می‌کنم باطری تلفنم تا رسیدنش دوام بیاورد.

فهمیده‌ام جریان عادی و روزمرگی می‌تواند خلاقیت را خفه کند، بنابراین سعی می‌کنم مدام خودم را وادار به حالت‌های جدیدی از فکر کردن و جست‌وجو برای نوشتن بکنم. این بهار پانصد مایل پرواز کردم تا به محله‌ی کودکی‌هایم بروم، به امید اینکه خاطرات طنزآمیزی از دوره‌ی کودکی‌ام را زنده کنم. (البته نشد و نبود.)

چند هفته بعد چمدانم را بستم و راهی فلوریدا شدم، به این امید که آب‌وهوای گرم سر شوقم بیاورد و برای نوشتن تحریکم کند. اما در راه فرودگاه نظرم عوض شد و به جای آن بلیتی برای ایسلند خریدم و شش صبح با چمدانی پر از تی‌شرت و شلوارک و بدون جایی برای ماندن رسیدم و پنج روز بعدش بهترین روزهای نوشتن یک سالم رقم خورد.

برای من کار سختی است که هر بار ۳۵۰ شوخی جمع کنم تا یک جلد از مجموعه «خاطرات یک بچه‌ریقو» را شروع کنم. اما در نهایت به هدفم می‌رسم. و تازه بعد از جمع شدن شوخی‌ها نوشتن را شروع می‌کند و این همان جایی است که دشمن اصلی من یعنی اختلال کم‌توجهی قدرتمند می‌شود. با کامپیوتر می‌نویسم، و تنها یک کلیک روی مرورگر وب کافی است تا به اعماق تیره و بی‌انتهای اینترنت کشیده شوم؛ جایی که روزی بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ مقاله را باز می‌کنم و درباره‌ی همه ‌چیز می‌خوانم، از سیاست تا بسکتبال.

به هر ضرب‌وزوری سعی می‌کنم از چاله‌ی وبگردی بیرون بیایم. برای خودم یک ماشین‌تحریر خریدم و مدتی هم نوشتن به روش قدیمی با قلم و کاغذ را امتحان کردم. تجربه‌ی ماشین تحریر فقط بیست دقیقه جذاب بود و دوام آورد. (اگر کسی را سراغ داشتید که دنبال ماشین‌تحریر برادِر جی‌ایکس-۶۷۵۰ می‌گردد یکی از سرحال‌هایش را در خانه دارم.)

اما بیشتر آخرین کتابم را با دست نوشته‌ام؛ نسخه‌ی کاغذی پر از خط‌خوردگی و کثیفی و درهم‌وبرهم است. در واقع در کل یک صفحه حداکثر دو یا سه جمله‌ی قابل استفاده وجود داشت، اما تا آخر دوام آوردم و برای خودم فرصتی دیگر ساختم.

اطمینان دارم سال آینده روش‌های کار کردنم متفاوت خواهد بود. اما نتیجه همین خواهد بود. ناامیدی، ازخودبیزاری و حواس‌پرتی و چند روش قاپ‌ زدن برای بالا بردن بهره‌وری. و در پایان یک کتاب جدید به قفسه‌ی تألیف‌هایم اضافه خواهد شد.

 

0 Comments

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

همه‌ی مردان نخست‌وزیر

مطلب بعدی

وقتی همه خواب بودیم

0 0تومان