پس از گذر از هزارتویی که بیشباهت به صفهای کنترل فرودگاه نیست به «منطقهی صفر» وارد میشوی… ایستادهای در میدانگاهی سبز و آرام، پر از درختان بلوط. صدای غالب بر فضا آوای جریان آبی است که تو را به سمت استخرها هدایت میکند؛ دو استخر بزرگِ مربعشکل، هرکدام به مساحت یک هکتار و به عمق نُه متر. دورتادور استخرها با ورقههای برنزی احاطه شده که اسامی قربانیان حادثهی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ و همچنین کشتهشدگان بمبگذاری فوریهی ۱۹۹۳ روی آنها حک شده است؛ اسامی دو هزار و ۹۸۳ نفری که این بنا یادبودی است برای احترام به آنها. آب همواره همچون آبشاری روی چهار دیوارهی سنگی و سیاه استخرها رو به پایین جاری است، اما استخرها هیچگاه پر نمیشوند؛ جریان آب از سطحی به سطحی پایینتر سرازیر میشود و در نهایت در فضای خالی مرکز آنها ناپدید میشود. نام این بنای یادبود «بازتاب فقدان»
(Reflecting Absence) است که بهسادگی گویای همهچیز است. قرار است به یاد آنچه از دست رفته بیفتی و جای خالیشان را حس کنی. حالا تو با دو حفره، دو استخر، مواجه شدهای که دقیقاً در محل سابق برجهای دوقلو بنا شدهاند.
هرگاه از برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی یاد میشود ناخودآگاه تصاویری ثابت در ذهنت نقش میبندد، تصاویری که پس از حادثهی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ بارها و پشت سر هم از تلویزیون پخش شد و لحظهی برخورد دو هواپیما را به این برجها نشان میداد. دو آسمانخراشی که زمانی نماد قدرت نیویورک بودند سقوط کردند و ویران شدند و از آن پس این محوطه «منطقهی صفر» نامیده شد. بلافاصله پس از حادثه، این سؤال مطرح شد که با فضای خالی فاجعه چه باید کرد. برای آنها که هر روز از کنار این مسیر عبور میکردند، این فضای خالی یادآور تراژدی مرگ هزاران نفر بود… «که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی است»۱ و مادامی که چیزی در محوطه نبود، درد تازه میماند.
شهردار نیویورک، مایکل بلومبرگ، و فرماندار، جرج پانتاکی، توافقنامهای امضا کردند با هدف تمرکز بر نوسازی و توسعهی مجدد مرکز تجارت جهانی. بهاینترتیب بازسازی «منطقهی صفر» تبدیل شد به بزرگترین و گرانترین پروژهی بازسازی شهری در امریکا؛ پروژهای که شامل بخشهای مختلفی در مجموعهی مرکز تجارت جهانی میشد، از احداث آسمانخراشی به بلندای ۵۴۱ متر (ساختمان شمارهی یک) تا ساختِ موزهای ملی در زیرزمین محوطه. اما کانون اصلی این پروژه احداث بنای یادبودی بود که بتواند برای همیشه یاد و خاطرهی قربانیان را زنده نگه دارد.
بهمحض پاک شدن محوطه از آخرین آثار آوار، فراخوانی برای مسابقهای بینالمللی داده شد مبنی بر دعوت از معماران مختلف برای طراحی این بنای یادبود. دانیل لیبسکند، طراح کلی پروژهی بازسازی مرکز تجارت جهانی (و طراح اصلی برج آزادی یا همان ساختمان شمارهی یک این مجموعه)، اعلام کرد که فونداسیون برجها باید بهصورت کلید اصلی بنای یادبود حفظ شوند. از دیگر معیارهای مطرحشده در فراخوان این رقابت، به رسمیت شناختن قربانیان حادثه و خلق محیطی قدرتمند و منحصربهفرد برای تفکر و تعمق عنوان شد. بیش از پنج هزار طرح از ۶۳ کشور در این رقابت شرکت کردند و در ژانویهی ۲۰۰۴ طرح منتخب اعلام شد: «بازتاب فقدان» از معماری جوان به نام مایکل آراد با همکاری گروه معماری منظر پیتر واکر.
مایکل آراد طرح خود را بر اساس حفظ فونداسیون برجها بنا نهاد؛ نه آسمانخراشی بلندتر و پُرابهتتر ساخت و نه از رنگهای پرزرقوبرق و نمادهای میهنپرستانهی غلوشده استفاده کرد. او بهسادگی حفرهها را پررنگتر کرد؛ جای خالی آنچه دیگر نیست. آراد در مصاحبه با فیگارو میگوید: «میخواستم بسیار نمادین باشد، آنجاکه حضور بوده، فقدان مانده است؛ جایی که پر بوده، خلأ به جا مانده.» و این دقیقاً همان چیزی است که تو را درگیر میکند و تکانت میدهد. اما آنچه تلخیِ این طرح را کاهش میدهد فضای سبز پسزمینه است؛ بیش از چهارصد درخت بلوطی که به فضای ششهکتاری اطراف استخرها جان میبخشند. در واقع تلاش طراحان بر این بوده تا تعادلی برقرار کنند میان نیاز مردمی که برای سوگواری میآیند تا آرام شوند و نیویورکنشینانی که در جریان زندگی روزمرهی خود از این پارک گذر میکنند.
بنای یادبود بهصورت رسمی در سپتامبر ۲۰۱۱ افتتاح میشود تا پس از ده سال مردم دوباره بتوانند وارد این محوطه شوند. از آن تاریخ به بعد ورود برای عموم آزاد است و اینطور است که پای تو به اینجا باز میشود. وارد محوطه میشوی و یادت میرود که در قلب منهتن هستی؛ صدای آبشار همهمهی شهر را در خود گم میکند و محوطه را تبدیل به مأمنی میکند که تو را در فکر فرومیبرد. در زیر درختان قدم میزنی به قصد اینکه به استخرها نزدیک شوی. در این میان به تکدرختی برمیخوری که نامش را گذاشتهاند «درخت بازمانده»؛ درخت گلابی جنگلی نهچندان بزرگی که در زیر آوار بهسختی سوخته، اما در نهایت زنده مانده است و حالا مظهر امید و تولدِ دوباره است که در آنجا ایستاده و مردم در کنارش عکس یادگاری میاندازند. به راهت ادامه میدهی و به کنارهی استخر میرسی. متوجه اسامی دورتادور استخر میشوی. با دیدن رزهای سفیدِ روی بعضی از آنها، تازه به یاد میآوری بخشی از کسانی که اینجا در کنار تو راه میروند به یاد عزیزی آمدهاند که دقیقاً همینجا از دست دادهاند.
هنگامی که لبهی استخرها میایستی درگیر دو حس متناقض میشوی. آراد بهخوبی از این اولین عنصر حیات در طراحی اثرش استفاده کرده؛ که آب توأمان زاینده است و ویرانگر. از طرفی جریان آب بر دیوارهی استخرها قدرت بدوی و بینهایت آبشاری نیرومند را تداعی میکند. آبشار نیاگارا زیاد دور نیست و در گوشهای از همین ایالت قرار دارد اما گویی اینبار شهر در درون خود صاحب نمونهی محلی و دستساز آن شده که سرچشمه و منشأ است، طراوت است و نشانِ حیات، که حسی از سبکی به تو میدهد. از طرف دیگر سرازیر شدنش به سمت پایین تداعیگر سقوط برجهاست؛ گویی هنوز در حال سقوط هستند. تأثیر اصلی در واقع همینجا اتفاق میافتد. مایکل آراد قصدش را از ترکیب آب و فضای خالی اینطور بیان میکند: «ایدهام این بود که به شما امکان بدهم که در میدان بایستید و بتوانید استخرها را از بالا تماشا کنید. فکر کردم که لبهی این حفرهها باید جایی باشد که بتوانید بیایید و عظمت و میزان تخریب را درک کنید.»
عمق و وسعت حفرهها چشمگیر هستند، آنچنان که بازدیدکننده احساس میکند کاری از دستش ساخته نیست و تنها با حالتی از بهت و ترس در کنارهی استخرها میخکوب میشود و به سرازیر شدن آب از دیوارهها مینگرد تاجاییکه در فضای خالیِ وسط ناپدید شود. حرکت آب از سطح زمین به سمت پایین نمادهای باستانی را به یادت میآورد و ارتباط بین آب، یاد و مرگ. فیلیپ کنیکات در واشنگتن پست توضیح میدهد: «بیآنکه به اسطورهی خاصی اشاره کنیم آب جاری رودخانهی استیکس را به یاد میآورد؛ مرز بین زندگی و مرگ در اساطیر یونانی. همچنین دروازه یا گردابی را یادآوری میکند که فرد میبایست از آن عبور کند تا به ماورایی ناشناخته برسد.»
گویی حفرهی سیاه میان استخرها همین دروازهی عبور است؛ تنها جایی از کف که بازتابی در آن دیده نمیشود. در حاشیهی حفره، تصویر آسمان و ساختمانهای اطراف را میبینی. ناخودآگاه سرت را بلند میکنی: جای خالی برجها.
پینوشتها:
یک. احمد شاملو، دفتر دشنه در دیس، ترانهی بزرگترین آرزو
دو. در گفتوگو با مجلهی Places Magazine به تاریخ می ۲۰۰۹
*این مطلب پیشتر در سیزدهمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.