باغ‌کشی در پایتخت

ساعت دو بامداد نگهبان همسایه‌ها را خبر کرد. همه وحشت‌زده بیرون ریختند و بر درِ باغ کوفتند. بعد از اینکه آذرنیا، از همسایه‌های باغ «فرشته»، و چند نفر دیگر از ساکنان خیابان حسابی متوجه شدند قرار است باغ ویران شود، تصمیم گرفتند دوربین‌هایی را مشرف به باغ کار بگذارند. دوازدهم بهمن ۱۳۹۵ شبی سرد و کوران‌زده بود. از آن شب یک فیلم به جا مانده. آذرنیا مدام فیلم را جلو و عقب می‌برد. پیش از ساعت دو بامداد، چند مرد در باغ را باز می‌کنند و بیل‌مکانیکی وارد می‌شود. باغ درختان نارون و گردو و خرمالو و عرعر و چنار دارد. زمان به کندی می‌گذرد. باغ توان مقاومت ندارد. چنگال‌های بیل‌مکانیکی در تن اولین درخت فرومی‌رود و بعد یکی‌یکی روی زمین می‌افتند؛ بیشتر از پانزده اصله درخت. کامیون‌ها بیرون باغ آماده‌باش هستند تا نعش‌ها را از خیابان دکتر حسابی به مقصدی نامعلوم دور کنند. مردم مانع می‌شوند که باغ فرشته سرنوشت باغ‌های دیگر پایتخت را پیدا کند.

 

جراحی در شهر چنار

«نمی‌دونم چرا قهر کرده یار گلعذارم، مگر برگشته بختم که قهر کرده یارم‌… ای امان محبوبِ من، محبوب من.» پیرمرد اهل شمیران است. زیر آواز که می‌زند، چشم‌هایش را تنگ می‌کند. قدیم‌ها تهران آن‌قدر باغ داشت که هر سینه‌سوخته‌ای شب‌ها از کوچه‌پس‌کوچه‌هایش گذر می‌کرد، زیر آواز می‌زد؛ آوازی که می‌پیچید میان انبوه درختان و باد با آن همراه می‌شد و سمفونی غریبی می‌ساخت از هم‌نوایی طبیعت و انسان؛ نامش را گذاشتند: «بیات تهران»، نشانِ بی‌نشان‌های امروز تهران. هشتاد سال عمرش را در همین محله بوده، موهایش را همین‌جا سپید کرده و عاشق شده: «هر بار که در کوچه‌های دروس راه می‌روم، دلم می‌گیرد. هیچ شباهتی به روزگار جوانی من ندارد.»

روزگاری که تهران آب‌و هوای پاک داشت؛ آب و هوایی که چهارصد سال پیش کار دستش داد، هر که از آن گذر می‌کرد دلباخته‌اش می‌شد. شاه‌طهماسب صفوی از همه دلباخته‌تر. دستور داد دورش حصار بکشند و برایش پنج دروازه بنا کنند با ۱۱۴ برج به نیت تعداد سوره‌های قرآن؛ تهرانی که چندین سال بعد، پیترو دلّاواله، جهانگرد ایتالیایی، چنین به تصویرش کشید: «تهران پایتخت ایالتی است که به همین نام خوانده می‌شود و مقر خان است … خیابان‌های آن از نهرهایی که تعداد آنها فوق‌العاده زیاد است سیراب می‌شود. همین نهرهای پهن و باریک و کوتاه و طویل برای آبیاری باغات نیز مورد استفاده واقع می‌شوند. خیابان‌ها پر از درخت‌های چنار است که همه پربرگ و قطور و زیبا هستند و باید بگویم که در تمام مدت عمر خود هیچ‌وقت تعداد به این زیادی چنارهای تنومند و زیبا ندیده‌ام. تنه‌ی این درختان به اندازه‌ای قطور است که اگر دو مرد دست به دست یکدیگر بدهند، باز هم نمی‌توانند یکی از آنان را بغل بگیرند و من باید تهران را شهر چنار بنامم.»۱

راویان تهران می‌گویند که قاجارها حصارهای تهران را وسیع‌تر کردند و باغات تهران رنگ‌وبو و شکل منظم‌تری به خود گرفت. تهران بود و پنج رودِ البرز و نهرهای زلال آب. چنارها سر به فلک گذاشته بود، تهران مشهور شده بود به سرزمین آب و چنار. از باغ انار و توتِ ابوالفتح بگیر تا باغات محله‌ی امامزاده یحیی، باغ میرزامحمود وزیر، باغ میرزامحمدخان، باغ شهاب‌السلطنه، باغچه‌ی مشیرالدوله و باغ وزیرمختار. از آن همه باغ در محله‌ی امامزاده یحیی تنها یک پلاک آبی‌رنگ، یک نام به‌جا مانده به اسم باغ «پسته بک». کوچه مروی هم باغ‌ها و قنات‌های بسیار داشت، معروف به میدان بهارستان. باغ مبشرالدوله، باغ سپهسالار، جلال‌الملک و ده‌ها باغ دیگر که دم آنها نفس‌ها را پر می‌کرد از هوای پاک، از آنها جز باغ نگارستان به جا نمانده. شمال تهران هم، تا چشم کار می‌کرد، باغ بود و باغ و باغ.

دکتر یاکوب ادوارد پولاک، طبیب مخصوص ناصرالدین شاه، در خاطراتش از آن روزگار می‌نویسد: «هوای این ناحیه (توپخانه) بسیار پاک و منزه و دلفریب است و جان آدمی را تازه می‌کند. لکن دارالفنون تصمیم گرفت این منزل (سپهدار) را اجاره کند تا جراحی‌های ما در هوای آزاد و پاک این منزل، که عاری از آلودگی است، صورت بگیرد.»۲

 

روحاله خالقی در گاردن پارتی  

پولاک آن سوی دیوارهای باغ جراحی می‌کرد و خبر نداشت حیات اجتماعی مردم، آن سوی دیوارها، چه عجین است با همین باغ‌هایی که هوا را پاک کرده‌اند. عدالت‌خواهی تهرانی‌ها با باغ‌های مصفا گره خورده بود. هنوز تاریخ به یاد دارد انقلابیونی که در انجمن سری آزادی‌خواهی باغ میکده جمع می‌شدند. آنها معترض به فقر و ناعدالتی و توپ بستن مردم بودند. اسرار انجمن‌های سری چو آشکار شد، کم‌کم کوچه‌باغ‌ها شاهدان زنده‌ی دستگیری انقلابیون شدند.

«باغ‌ مصفا، آش‌ و پلو مهیا، مشتری‌ بسیار، انگشت‌ها در کار. شبی‌ صنیع‌الدوله، حاجی‌ محمدتقی‌ شاهرودی‌ و نگارنده‌ به‌ سفارت‌ رفتیم. در زاویه‌ی‌ پله‌ی جنوبی‌ درویشی‌ پرده‌ی‌ فقر کشیده‌ بود و عنکبوت‌مانند پشت‌ پرده‌ خزیده، برخاست‌ و از پشت‌ پرده‌ بیرون‌ آمد. مردی‌ مسن‌ بود، سیه‌چرده، ریش‌‌سفید و گیسوی‌ پریشان، با خاطری‌ مجموع، گفت‌ اینها حرف‌ می‌زنند، ما مشروطه‌ می‌خواهیم؟» این بخشی از خاطرات مهدیقلی‌ هدایت‌ (مخبرالسلطنه) است که‌ خود و برادرش‌ (صنیع‌‌الدوله) از صحنه‌‌گردانان‌ مشروطه‌ بودند. بست‌نشینی‌ها سرانجام جواب داد. شاه بیمار، در پناه درخت‌های چنار باغ نیاوران، فرمان مشروطیت را امضا کرد. باغ‌ها شاهد بودند بعدها چه بر سر مشروطه آمد. تصاویر به دار آویخته شدن انقلابیون را در باغشاه دیده‌اید؟

باغ‌های تهران دیگر گذر کرده بودند از آوازهای شبانه‌ی کوچه‌باغی و داشتند مشق عدالت‌خواهی می‌کردند و رسیدن به دنیای مدرن. کم‌کم در باغ‌های اعیان تهرانی گردهمایی‌ها شکل گرفت و اولین کنسرت‌ها برگزار شد. روح‌اله خالقی، مورخ تاریخ موسیقی ایران، در کتابش این خاطرات را مکتوب می‌کند: «موضوع گاردن‌پارتی و کنسرت از اوایل مشروطیت در تهران رسم شد. صفاعلی ظهیرالدوله، که مرد وارسته‌ای بود، انجمن اخوت را تشکیل داده و یکی از اولین مؤسسان این کار بوده است. چند بار این جلسات در باغ‌های بهجت‌آباد و عشرت‌آباد برگزار شد. در این مهمانی‌ها حدود پانصد نفر شرکت می‌کردند. این جشن‌ها گاهی از یک عصر شروع می‌شد و تا روز بعد ادامه داشت تا شب و روزی را به خوشی بگذرانند. علاوه بر اینکه هر کسی اهل سازی بود. تفریحاتی نظیر آتش‌بازی و سینما برای یاران فراهم بود. کنسرت‌های این باغ‌ها گاهی برای کمک به امور خیریه ترتیب داده می‌شد.»

 

۱۳۸۳، آغاز شب‌های وحشت

«ما خبر نداشتیم، درخت‌های باغ را شبانه تکه‌تکه می‌کردند و در انتهای باغ می‌سوزاندند.» همسایه‌ها عکس‌های آتش زدن درختان را نشان می‌دهند. باغ فرشته پرونده‌ی قطوری دارد که موارد قانونی‌اش برجسته شده. با تک‌تک مسؤولان، از رئیس سازمان پارک‌ها گرفته تا اعضای شورای شهر، صحبت کرده‌اند. همه هم مدافع باغی هستند که اگر ویران شود، جایش را برجی یازده‌طبقه می‌گیرد. برجی که سایه می‌اندازد به باغچه‌های آنها. نور را از آنها می‌گیرد، ریه‌ها را از مردم تهران.

شاهدش طرح جامع شهرداری که در ۱۳۸۹ منتشر شد و نفس‌ها را‌ در سینه‌ حبس کرد. اطلاعات این طرح نشان می‌داد مساحت باغات در شهر تهران در ۱۳۶۸ معادل چهارده هزار و ۱۶۷ هکتار بود. در ۱۳۸۱، به ده هزار و ۲۸۶ هکتار و در ۱۳۸۸ به نه هزار و ۹۳۲ هکتار رسید؛ یعنی در این مدت، چهار هزار و دویست هکتار باغ‌ از روی نقشه‌ی تهران ناپدید شده است.

محمد حقانی از اعضای شورای شهر است که برای نجات درختان تلاش می‌کند: «بارها اعلام کرده‌ام که درخت مظلوم‌ترین جاندار شهر ماست. با اینکه هوای ما را پاک می‌کند، خودش از آلودگی هوا بیمار شده است. یادمان نرود مقام معظم رهبری هم از مسؤولان خواستند، در مورد این درختان توصیه فراوان کردند اما متأسفانه کسی گوش نکرد.»

او دم از نجات دادن یکی از شریان‌های اصلی تنفسی تهران، یعنی باغ‌های کن و بستان‌های جنوب اتوبان همت، می‌زند: «کن اثر اکولوژیک دارد بر آب‌وهوای منطقه. بااین‌حال فضای سبز عمومی تعریف نمی‌شود. این بخشی از حقوق شهروندی است. وقتی پل صدر ساخته شد، حقوق شهروندی همه زیر سؤال رفت چون از جلو خانه‌ی مردم رد می‌شد، در هیچ کشوری این‌گونه برخورد نمی‌کنند.»

تخریب درخت‌ها بیش از همه در کارنامه‌ی دولت‌مردان وقت ایران، غلامحسین کرباسچی و مرتضی الویری و محمدباقر قالیباف، ثبت شده است اما روند تخریب گسترده و سازمان‌یافته‌ی ریه‌های تهران، از زمان تدوین و اجرایی شدن «قانون برج‌باغ» در ۱۳۸۳، زمان مدیریت شهری احمدی‌نژاد، آغاز شد. براساس مصوبه‌ی برج‌باغ‌، مالکان باغ‌ها و محل‌هایی که به‌صورت باغ شناخته می‌شوند و نیز مالکان سایر املاک و اراضی مشمول قانون برج‌باغ‌ها مکلفند به‌ازای درخت‌هایی که اجازه‌ی قطع آنها را از طرف شهرداری دریافت می‌کنند، در همان محل، یا هر محلی که شهرداری تعیین کند، در فصل مناسب و با رعایت اصول و ضوابط، نهال با محیط بن حداقل ده سانتیمتر غرس کنند؛ به‌نحوی‌که مجموع محیط بن نهال‌هایی که کاشته می‌شود معادل مجموع محیط بن درختان قطع‌شده باشد. مصوبه‌ی برج‌باغ‌ها به مالکان اجازه می‌دهد در سی درصد ملک خود اقدام به ساخت‌وساز و هفتاد درصد باقیمانده را حفظ کنند. این قانون اما دست مالکان را برای سودجویی‌های گسترده باز کرد و سبب شد تهران درختانش را از دست بدهد.

 

باغ مخفی

«خانه‌باغ ما بسیار بزرگ بود. حمام خزینه‌دار داشت و مطبخ. خیلی‌ از اهالی لاله‌زار می‌آمدند اینجا حمام. یادم می‌آید پدربزرگم تعریف می‌کرد که چه بزرگانی اینجا رفت‌وآمد می‌کردند و تصمیمات مهم سیاسی را در همین اتاق مهمان‌خانه، که تنها شومینه‌اش به جا مانده، می‌گرفتند.» اینها را عمه‌خانم تعریف می‌کند؛ یکی از نوادگان خاندان اتحادیه. خانه‌باغ‌های دوره‌ی قاجار کالبدهایی بودند پر از خاطرات و اتفاقات که می‌شود رد تاریخ را در آنها پیدا کرد. خانه‌باغ دایی‌جان ناپلئون یکی از آنها بود، خانه‌باغ امین‌السلطان، صدراعظم سه پادشاه ایران که بعدها به خاندان اتحادیه رسید و سریال دایی‌جان ناپلئون در آن ساخته شد و به همین نام هم معروف شد. برجسازان در کمین این خانه نشسته بودند اما کنشگران میراث‌فرهنگی نگذاشتند خاطره‌ی این خانه‌باغ در دل لاله‌زار، در بن‌بست اتحادیه، گم شود.

حالا این روزها در مزایده‌ی باغ‌های تهران نام خانه‌ی جدیدی دیده می‌شود که از املاک کمیته‌ی امداد به‌شمار می‌رود. این باغ سالیان دراز خود را از چشم سودجویان پنهان کرده بود؛ «باغ مخفی» به مساحت هفت هزار مترمربع. باغی که تا امروز خودش را در یکی از پررفت‌وآمدترین مناطق تهران، خیابان حافظ نرسیده به میدان حسن‌آباد، از چشم زمین‌خواران دور نگه داشته؛ اتفاقی شبیه معجزه.

باغی که نامش گره‌خورده با سپهبد احمد امیراحمدی، نخستین سپهبد ایران؛ یکی از ارکان کودتای سوم اسفند، کسی که هشت بار وزیر جنگ شده، دو بار وزیر کشور، پنج بار فرماندار نظامی تهران، دو بار فرمانده کل ژاندارمری، سال‌ها فرمانده لشکرهای لرستان و آذربایجان و شانزده سال عضو مجلس سنا. مردی که مشهور است به قصاب لرستان و سپهبد یکصد کنتور. خانه‌ای با یازده عمارت که به‌طور قطع نقش مهمی در تاریخ معاصر ایران داشته است. بااین‌حال، اکنون جان این عمارت در خطر است. یکی از مغازه‌داران حسن‌آباد می‌گوید: «من تا همین چند وقت پیش نمی‌دانستم پشت این در زنگ‌زده باغ است. اگر قرار باشد این باغ به نفع مردم محروم واگذار شود، بهتر است که مجموعه‌ی بزرگ فرهنگی و هنری باشد و عایداتش یک عمر خرج مستضعفان شود.»

سرنوشت خانه‌باغ سپهبد چه می‌شود؟ هنوز کوچه‌ی پسیان وحشت روز برگ‌ریزان را به یاد می‌آورد. بیل‌مکانیکی‌ها حمله کرده بودند به خانه‌باغ پسیان تا درخت‌هایش را قطع کنند. مردم از ساختمان‌های روبه‌رویی عکس می‌گرفتند و فریاد می‌زدند: «این باغ را از ما نگیرید. ما باغ پسیان را می‌خواهیم.» آن روز را هم که خانه‌باغ «ملکه توران» فروریخت، مردم از یاد نمی‌برند. لحظه‌به‌لحظه فیلم‌ها و عکس‌های آن در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها منتشر می‌شد. مردم نگران از دست رفتن باغ و یادهایش بودند.

 

به والله دروغ می‌گویید

همسایه‌ها به حمایت از باغ فرشته، که نامش در فهرست آخرین فضاهای سبز پایتخت ثبت شده، برخاستند. پرونده در مراجع قضایی به جریان افتاد و شورای شهر هم حامی شد. این ملک در اختیار بنیاد مستضعفان بوده و به بخش خصوصی واگذار شده است. یکی از همسایه‌های باغ مدام تکرار می‌کند: «یا ما این پرونده را می‌بریم و باغ‌کشی تمام می‌شود یا من برای همیشه از ایران می‌روم.» حرفش یادآور باغبان باغ‌های گیلاس کَن است که روزی، که درختان گیلاس را سر می‌بریدند، اشک می‌ریخت و تکرار می‌کرد: «بس است. درختان مرا نبرید. من این‌طوری از دنیا می‌بُرم.» از آن پس اما اره‌ها تیزتر و تیزتر شدند.

«باغ مینیاتور را نمی‌دانم شما دیده بودید یا نه. من هر روز از کنارش رد می‌شود. باغ را کرده‌اند برج. شب‌ها که از سر کار می‌آیم، می‌بینم که بیشتر چراغ‌هایش خاموش است. اصلاً کسی نمی‌آید ساکن این باغ‌ها شود. خیلی‌ها می‌گویند چون مصادره‌ای است، نماز و روزه در آن باطل است. باز هم بی‌هدف برج می‌سازند.» طیبی دیگر همسایه‌ی باغ فرشته است؛ «ما به دنبال اجرای قانون هستیم. طبق قانون کسی حق ندارد باغ‌ها را ویران کند اما باز قانون را دور می‌زنند. مثلاً جواز ساخت این باغ به این دلیل گرفته شده که در پرونده آمده این باغ درخت ندارد. شما بیایید نگاه کنید. این باغ درخت ندارد؟»

احمد مسجدجامعی، عضو شورای شهر، می‌گوید: «برج‌های منطقه‌ی یک بدتر از موشک‌های صدام است.» تهران سال‌هاست که موشک‌باران می‌شود و کسی برایش کاری نمی‌کند. چندی پیش در شورای شهر تهران اسماعیل دوستی، یکی از اعضا، در اعتراض به رفتار رسانه‌ای محمد حقانی، رئیس کمیسیون محیط‌زیست شورا، درباره‌ی فضای سبز و حفاظت از باغ‌های تهران گفته بود: «من در دهه‌ی هفتاد سه سال شهردار منطقه‌ی سه بودم. روی یک پاکت سیگار برای من نامه می‌نوشتند که باید درختان زمینی را قطع کنم. این کار را انجام ندادم و عزل شدم، حالا آنها مدافع درخت شده‌اند و ما حامی قطع درختان معرفی می‌شویم.» حقانی هم در دفاع از خود گفته بود: «من تا پای جان از درختان دفاع می‌کنم.» دوستی هم در صحن شورا فریاد کشیده بود: «به والله دروغ می‌گویید!»

 

منابع

سفرنامه‌ی پیترو دلّاواله، ترجمه و شرح و حواشی از دکتر شجاع‌الدین شفا، چاپ اول، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۸، تهران

پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه، ترجمه‌ی کیکاووس جهانداری، خوارزمی ۱۳۶۸، تهران

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

بیش از یک قصه

مطلب بعدی

که مستحق کرامت گناهکارانند

0 0تومان