چند سال پیش در مهر ۹۴، در آیین کلنگزنی پردیس هنری گچساران، همهی مسؤولان شهر حاضر بودند و از نیاز شهر به فضاهای فرهنگی گفتند، مثل رضا دهبانیپور، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی کهگیلویه و بویراحمد: برخی شهرهای کهگیلویه و بویراحمد از نظر اماکن فرهنگی فقیر و از داشتن زیرساختهای مناسب محروم هستند. شهرستان گچساران، با همهی ظرفیتهای فرهنگی و بهرغم نقش مهمی که در اقتصاد کشور دارد، فاقد مجتمعهای فرهنگی و هنری است. ما در بحث سینمای گچساران نیز مشکل داریم که امیدواریم، با حمایت نمایندهی مردم این شهرستان و مسؤولان، این مشکل رفع شده تا ما شرمندهی شهروندان نشویم.
غلامرضا تاجگردون، نمایندهی شهر، هم همان روز اعلام کرد بهزودی سینمای گچساران راهاندازی میشود. دو سال طول کشید تا در شهریور ۹۶ کلنگ سینما در مراسم دیگری زمین بخورد، در شهری که ۲۷ سال از تعطیلی تنها سینمایش میگذرد و شصت سال پیش مردمش در سینماهای شهر فیلم تماشا میکردهاند.
قرار است شصت میلیارد ریال اعتبار هزینه شود تا ساختمان فرسوده تخریب شود و سینمایی تازه به جایش بسازند. از سینمای شصت سال پیش هم فقط پنج پله بر بام شهر در «گچسارانِ قدیم» باقی مانده است.
علیاکبر حیدری، روزنامهنگار قدیمی و از شیفتگان سینما، روی پله پنجم مینشیند. «بهمرور همهچیز از بین رفت. من از همهی روزگارش عکس دارم. این سکوی سینما بود.» آن طرف، «اینجا خانههای کارمندی و فروشگاه و سوپری که بهش میگفتند اِستور. اینجا بیمارستان بود، هنوز کاشیهاش هستند. گاراژ. کارخانهی نوشابهسازی، خانهی پاسبانها. اینجا «مِین آفیس» بود. این هم سکوی سینما و ادارهی آتشنشانی کنارش، این طرف آهنهای اسقاطی را میریختند. آنجا خانههای شخصی و بازار بود. اینجا پالایشگاه بود.»
فیلم هنوز تمام نشده. میایستد بالای سکو. تا چشم کار میکند خاک است و کوه. «اکثراً فیلمهای امریکایی و ایتالیایی و مصری نشون میدادن. چون زن اول شاه، فوزیه، مصری بود. فیلمهای وسترن بود مثل «آپاچی» با شرکت برت لنکستر، سرخپوستی بود، باور میکنید، من هنوز این فیلم رو دارم. «تارزان» بود و «دلیجان آتش» بود که جان وین بود، یک فیلم هم بود که فکر کنم مصری بود به اسم «لاله و مراد»* که داستانش مثل همان «یوسف و زلیخا» بود.»
غیرشرکتیها نمیتوانستند روی نیمکتهای سینما بنشینند. غروبها چمن سالنهای تابستانی را سیراب میکردند تا کسی روی آن ننشیند. بعضی زنها و بچهها بیرون از حصار روی تپههای اطراف به تماشا میایستادند. «با اینکه پاسبان مراقب بود، زمان پخش سرود میپریدم تو و لابهلای تماشاچیا قایم میشدم، یواشکی مینشستم میان چمن و فیلم میدیدم.»
لولههای نفت بهموازات جاده تا خرابههای شهر قدیم پیش آمدهاند. شهر جدید آن پایین است در حصار کوههای سر به آسمان کشیده. سینمای فرسودهاش از نفس افتاده. مردم غروبها برای فرار از کلافگی راهی بازار میشوند. پیادهرو محلهی چینیها و پاساژهای کوچهبرلن در روزهای نزدیک به پاییز در تصرف مادران و کودکان است.
علیاکبر حیدری از پیدایش نفت میگوید و سرگذشت شهرهای نفتی: «رینورز، نمایندهی تامالاختیار و قانونی ویلیام دارسی، با کشتی به بوشهر آمد و از آنجا به سفری طولانی و خطرناک دست زد، تا شیراز رفت، باز برگشت به نورآباد ممسنی و از آنجا به باشت و گچساران قدیم که به «گچ کوراوغلی» معروف بود، حدس زد که اینجا باید نفت باشد، رفت بهبهان و ایلام و کیاسرخ کرمانشاه. دو چاه زد که به نفت رسید. روزانه نفت مرغوب فراوانی میداد اما متأسفانه رینورز وسایل چاهکنی و ادواتش را کند و آمد رامهرمز چند چاه زد، دید گازی هستند. از آنجا رفت شاردین اهواز، نفتون مسجدسلیمون، دره خرسون و … خوشبختانه به دریای عظیمی از نفت رسید که شد سرآغاز صنعت نفت در ایران…»
داستان را میگوید تا برسد به اینکه در ۱۳۲۰ کارخانهی نفتی سِقِلاتون در بام نفتی ایران به بهرهبرداری رسید. «چاه شمارهی ۳ را زدند و بعد عمیقترش کردند تا به نفت رسیدند. بعد چاه را پلمپ کردند و شانزده هفده چاه دیگر زدند تا فهمیدند هر کدام چقدر نفت دارد. در ۱۳۱۶ شروع به ساخت کارخانهی بهرهبرداری شماره یک سقلاتون کردند که در ۱۳۱۹ درست شد و از چاه شمارهی سیزده نفت گرفتند و بعد بهمرور از چاههای دیگر برداشت کردند. نفت با فشار خودش از اینجا میرفت برای ماهشهر و خارک و آبادان. بهمرور، فشار چاهها افت کرد و آمدند به سقلاتون پمپ اضافه کردند که هنوز دارد کار میکند.»
سرگذشت چاههای شمارهی دو در دشت بلوط، سه در لیشتر و شمارهی چهار در خیرآباد، موضوع چاه شمارهی ۳۵ را هم، که روزانه ۱۲۰ هزار بشکه نفت میداد و دو مخزن بهرهبرداری داشت، با جزئیات نقل میکند. بهجز سکوی سینما و دهانهی چند چاه چیزی در گچسارانِ قدیم برای نشان دادن پیدا نمیکند. از خانههایی که او تصویر میکند بهجز نخالههای مختصر و چند سنگ چیزی نمانده. انگارنهانگار که این بیابانی که حیدری بر آن قدم برمیدارد شهری به خود دیده است.
«وقتی که هیچجا کارخانهی نوشابهسازی نداشت، اینجا داشت. پرهون مسؤولش بود. گچساران بهمرور، از ترس زلزله و اینکه همیشه مورد غارت کریمخان بویراحمدی بود که با خارجیها میانهی خوبی نداشت و بیمِ سنگهای قطوری که روی لولههای نفت میافتاد، تخلیه شد، ولی تأسیسات نفتی سقلاتون هنوز هست.»
خارجیها آمدند و شهر کوچک محصور ناگهان به تکاپو افتاد. تجربه پشت تجربه و شهروندان جدید و حرفهای تازه. «فقط به کارگرها و کارمندان خدمات دادند. فقط چهارم آبان و روز ملی شدن نفت شیرینی و اغذیهی مجانی میدادند. گرم بود، به کارگرها قالب یخ میدادند و به کارمندها پنکه. «نفت برای آنها طلا بود و برای ما بلا.»
گچساران، در اولین شکل شهری، بیشتر فضای خانههای شرکتی را داشته که تحتتأثیر خانهسازی انگلیسی ساخته شده بودند. شهر تحتتأثیر تمدن شهری و معماری خوزستان و فارس بوده. نفت آمده و زندگی عشایری و روستایی را دگرگون کرده. پول و نقدینگی آمده و تجملات از شکل روستایی و عشایری به شکل شهری در آمده. بازارهای شرکتنفت با خودش خدمات بهداشتی و رفاهی آورد، و سرگرمی: ورزش و استخر و سینما. تغییرات ناگهانی تبعاتی هم برای جامعهی روستایی و عشایری داشت. بعد روند توسعه در جایی شکل عوض کرد و حالا گچساران، دومین تولیدکنندهی نفت کشور، هیچ رنگی از توسعهیافتگی به خود ندیده است.
*مراد و لاله فیلمی به کارگردانی و نویسندگی صابر رهبر ساختهشده در ۱۳۴۴ است.