محرّری پیشهی کیست در «بارتلبی محرّر»(۱)؟
نام داستان بلافاصله ما را متوجه بارتلبی میکند که داستان او تحریر میشود. اغلب فراموش میکنیم که «بارتلبی محرّر» داستان دو محرّر است؛ محرّری که موضوع داستان است و محرّری که داستان او را تحریر میکند. محرّری که داستان بارتلبی محرّر را تحریر میکند محضرداری است که بر آن شده است داستان شخصی، بارتلبینام، را روایت کند؛ ازآنرو که داستان این طایفه، محرّران، تا زمانهی او روایت نشده است. روشن است که محضردار، پیش از هرچیز، میباید خود محرّر باشد یا بشود تا داستان محرّری را تحریر کند که یکچند در استخدام داشته است؛ محرّری غریب که از عمل به شماری از وظایفی که عُرف بر ذمهی محرّران مینهد، با این عبارت که «ترجیح میدهم این کار را انجام ندهم»، سر باز میزند. صرفاً مقدمهپردازی داستانی نیست که ابتدابهساکن با محرّری آشنا میشویم که پیشهاش محرّری نیست اما تحریر میکند (محضردار)، آنگه با کسی آشنا میشویم که پیشه و وظیفهاش محرّری است اما رفتهرفته نهفقط از تحریر، بلکه حتی از عمل به هر امریه یا درخواستی سر باز میزند، تاآنجاکه حتی ترجیح میدهد پس از اخراج از محل کار همانجا و پشت همان میز کارش بماند؛ از این هم بیشتر، ترجیح میدهد پس از آنکه محضردار دفتر کار را وامیگذارد، و به دفتری دیگر نقل مکان میکند، در همان دفتر بماند. پاسخ او به مستأجران بعدی هم چیزی جز این نیست: ترجیح میدهم همینجا بمانم. وقتی هم که سرانجام میاندازندش زندان، ترجیح میدهد جز مختصر غذای زندان غذای دیگری سفارش ندهد، حتی به خرج محضردار که او را تا این واپسین مسکنش تعقیب کرده است. مسأله هم دقیقاً همین است. چرا محضردار او را تا واپسین منزلش تعقیب میکند؟ رفتار او با بارتلبی رفتار محّرری است که ناگزیر است متنی را که برای استنساخ بدو سپردهاند تا نقطهی تمّت بازبنویسد.
البته این دو با یکدیگر تفاوتی مهم نیز دارند. بارتلبی محرّری نسّاخ است که از متون سپرده به محضر حسب وظیفه استنساخ میکند، اما محضردار که در موقف این داستان در نقش محرّر/راوی ظاهر میشود، نه یک متن بل اعمال و نظرهای یک انسان را تحریر و استنساخ میکند. اینکه نسخهی پرداختهی محرّران واوبهواو باید با نسخهی اصل برابر باشد فقط شرحی دربارهی شغل محرّری نیست، از روحیه و تلقی محضردار دربارهی امر تحریر نیز خبر میدهد. مقصود این است که او تحریر اَعمال بارتلبی را به شیوهای پیش میبرد که آموخته است- به شیوهی محرّران، اما، البته او در تحریر اعمال بارتلبی در قیاس با تحریر و استنساخ متن، حسب وظیفه، آزادی عمل بیشتری دارد. محضردار مجاز است که ترجیح دهد داستان بارتلبی را تحریر نکند، اما بارتلبی مجاز نیست متنی را که بدو میسپرند استنساخ نکند. محضردار، بنابه سابقهای که از امر تحریر و استنساخ دارد، خود را مقیّد میداند که امانتدارانه اعمال بارتلبی را بازنماید، اما ابزارهایی طُرفه، اعم از توصیف و لحن، نیز چونان مازادی بر عمل تحریر و اسنتساخ صرف در اختیار دارد که کنش تحریری او را با کنش تحریری بارتلبی و دیگر محرّران متفاوت میکند. بهواسطهی همین ابزارهاست که تحریر او مقام داستان مییابد. بنابراین، میتوانیم بگوییم که «بارتلبی محرّر» متنی است دربارهی چگونگی بدل شدن تحریر و استنساخ صرف و تقلیدگون به داستانی که دربارهی قهرمان خود بهواسطهی شماری اختیارات ادبی و از طریق طرحاندازی فضا داوری میکند.
محضردار، و البته ملویل در مقام نویسنده، روشن نمیکنند که آیا بارتلبی نیز دربارهی متنی که از نسخهبرداری آن سر باز میزند، قضاوتی دارد یا نه. اما از سبب سر باز زدن او نشانهی دیگری نداریم. فیالمثل نمیتوانیم او را بیماری روانی فرض کنیم. بارتلبی ازقضا انسانی موقر و دارای عقل سلیم تصویر میشود. اینکه ترجیح میدهد فلان کار را انجام ندهد، و توضیح هم نمیدهد چرا، نافی قضاوت او نیست و به نظر میرسد او به سبب همین قضاوت است که از تحریر و استنساخ آن متن سر باز میزند. نقطهی حرکت هر دو محرّر موضع نفی است. تفاوتشان در این است که بارتلبی نفی متنی را که دوست نمیدارد با نفی تحریر آن تکمیل میکند، اما محضردار نفی دیدگاه بارتلبی را با عملی ایجابی یعنی با تحریر داستان او تکمیل میکند، و بدینسان، خلافآمد نیت داورانهی خود او را در موضع ایجاب مستقر میکند. «بارتلبی محرّر» داستان این مواجهه است.
ژیل دلوز بر آن است که «بارتلبی محرّر» «نه استعارهای برای نویسنده و نه، بههیچوجهی، نمادی از چیزی دیگر [است]» (۲). از نظر دلوز، این متن به شکلی خشونتآمیز کمیک است، و امر کمیک همیشه عینی یا تحتاللفظی است. این اظهارنظر تلویحاً بدین معنی است که با استعارهپردازی نمیتوان وضعیتی کمیک پدید آورد. یکی از نامهایی که دلوز در تأیید سخن خود به میان میآورد کافکاست. اگر پرسشی سهگزینهای طرح شود بدین قرار که «مسخ» کافکا: الف، استعاره است؛ ب، کمیک است؛ ج، هردو، اغلب خوانندگان ترجیح خواهند داد جلو گزینهی ج تیک بزنند. استدلال این است که مسخ گرگور سامسا به سوسک او را در وضعیتی خشونتبارانه و کمیک قرار میدهد، اما ماهیت مسخ او از انسان به سوسک استعاری است. یعنی گرگور سامسا از رهگذر تبدیل و تبدّلی استعاری اسیر وضعیت خشونتآمیز کمیک میشود. خشونت این وضعیت کمیک دقیقاً ازآنرو تقویت میشود که نمیگذارد استعاره با بیانی استعاری نفس بکشد. او استعاره را با بیانی از جنس مَجاز پیش میبرد. همین استدلال را میتوان دربارهی «بارتلبی محرّر» نیز به کار برد. بارتلبی استعارهای است از انسانی فرودست که به شکلی کمیک افسار میگسلد. ارتباط او با صاحبکاری که محرّر داستان اوست این استعاره را پررنگتر هم میکند. این محضردار فرادست است که وضعیت خشونتآمیز کمیک را برای بارتلبی میآفریند و وصف میکند. بارتلبی، خود، برای خود کمیک نیست. او انسانی است برای خود گرفتار تبدّلی بلااختیار یا بالاختیار استعاری. ژیل دلوز تحریر محضردار را میبیند، نه وضع غمانگیز بارتلبی را از منظر خودش. اینکه او ترجیح میدهد توضیح ندهد، که چرا ترجیح میدهد توضیح ندهد، حکایت تبدّلی دردناک و استعاری است. از سوی دیگر، منتقد یا مفسری نیز که صرفاً در کنش بارتلبی دقیق میشود و کنش و نقش محضردار محرّر را نادیده میگیرد، بخشی از حقیقت داستان را، که همان تولید وضعیت خشونتآمیز کمیک است، از دست میدهد. هیچ انسانی از منظر دید خودش کمیک نیست. بارتلبی در زندان خوب میداند کجاست، محضردار را میشناسد و نمیخواهد به او چیزی بگوید. این یعنی نمیخواهد چیزی هم بشنود. او برای خودش کمیک نیست. نمیخواهد در وضعیتی که میداند از منظر دیگران کمیک است (چه بخندند چه غمگین شوند) دیده شود. او میخواهد با تبدّل استعاری دلخواهش تنها باشد.
پینوشت:
یک. ملویل، هرمان، «بارتلبی محرّر»، ترجمهی کاوه میرعباسی، ترجیح میدهم که نه، تهران: کتابسرای نیک، ۱۳۹۰
دو. دلوز، ژیل، «بارتلبی، یا یک فرمول»، ترجمهی شهریار وقفیپور، ترجیح میدهم که نه، تهران: کتابسرای نیک، ۱۳۹۰. ص ۶۵