آدم هی میخواهد به دلش بد نیاورد، آن هم در زمانهای که بد از زمین و آسمان که هیچ از هر نفس فرومیرود و آنچه قرار بود مُمدّ حیات باشد و مفرح ذات آنچنان اسبابِ مرض است که به هزارلایه نقاب باید از انتشارش پرهیز کرد. آدم میخواهد که نیمهی خالی ظرف را نبیند، حتی اگر به قول وودی آلن آن نیمهی دیگر با پیشاب پر شده باشد و لای خبرهای پر از تناقض و جعل و سیاستورزی -که گورهای دستهجمعی و مرگهای خاموش و بیبدرقه از همه جایش میبارد- دل خوش کند به بازگشت دلفینها و عروسهای دریایی به مجراهای آب ونیز، شاخبازی بزهای کوهی وسط ولز، دویدن روباه در چهارراههای دوبلین، خرامیدن طاووس روی خطوط عابرپیاده در مادرید و جفتگیری پانداها در باغوحش پس از یک دهه، آن هم درست در وضعیتی که کل فاجعهی پدید آمده از جفای انسان بر طبیعت برخاسته است. آدم میخواهد در دسترس قرار گرفتنِ میلیونها کتاب مرجع از کتابخانههای عظیم و تورهای مجازی بازدید از صدها موزه را به فال نیک بگیرد و حتی دل خوش کند که در یک جاهای جهان موزه رفتن و تماشای تاریخ هنر چنان امری روزمره و حیاتی است که آدمها با ذوق و طنز در دلتنگی و فقدان آثار هنری آن را با اشیای خانگی بازسازی میکنند و عکس میگیرند.
اگر از آن گروه هنرمندان یا اهالی هنر باشید که همیشه اهمیت و کاربرد هنر برایتان زیر سؤال است و مدام از خود میپرسید در فقدان شما و اثر و اندیشهتان کجای جهان چیزی کم میآورد و احتمالاً کدام چرخ از چرخش میایستد و مدام تنها پاسخی که به خود دادهاید «هیچ» بوده است، حالا شاید اندکی دلگرم شده باشید. چراکه میبینید در روزهای «در خانه بمانید» (چنانچه خانهای باشد) مهمترین چیزی که میلیونها انسان را در خانه از بیماری ایمن نگه داشته گونههای مختلف هنر و ادبیات است. اما شاید وودی آلن راست بگوید و اینها توهماتِ دلخوشکنکی بیش نباشد، درحالیکه میبینید اگر واقعبین باشید هنر سرگرمکننده همهی آن چیزی است که بهواقع در این دوران کارکرد داشته است. این است که یکباره درمییابید همانقدر که متفکران و نظریهپردازان و فعالان مدنی و سیاسی نگرانند اوضاع وخیم است. اگر نگرانی آنها بیشتر بابت آهنگ شتابناکِ از دست رفتن حریم خصوصی و آزادیهای فردی در سایهی پزشکینه شدنِ (Medicalization) فضاست که بهشکلی قانونمند نظارت بر تکتک رفتارهای فردی مردم را مجاز میکند، در عرصهی فرهنگ و هنر چیز دیگری حیاتِ اهالی و محصولات فرهنگی و تولید هنر را به مخاطره میاندازد. صنعت سرگرمیسازی از یک سو و تولید آثار هنری فارغ از نیاز به مکان و فضای عمومی و مخاطبِ ملموس از سویی دیگر میتواند دستاوردهای بزرگ سدهی اخیر برای تأثیر اجتماعی هنر و نگاه نقادانه را به مخاطره اندازد. از این منظر هیچچیز چندان خوشبینانه نیست.
دیوید هاروی، در مقالهای که در روزهای آغاز بحران همهگیری بیماری نوشت، خوشبینانه خبر از تغییر الگوهای مصرف داد و از ناگزیری سیاستهای سوسیالیستی. اما به فاصلهی اندکی میتوان فهمید این تغییر شکل مصرف سویهی دیگری دارد و جهان سرمایهداری با هوشمندی تمام سازوکارش را پیدا میکند، چنانچه بهرهکشی از نیروی کار ارزان و طبقاتیتر شدن زیرساختهای رفاه عمومی هرچه عنانگسیختهتر وارد میدان شود. بحرانی که چشمانداز کوتاهمدتی برای رفع آن وجود ندارد این قابلیت را دارد که تغییراتی ایجاد کند که با پایان آن -هر زمانی- مسیر و رویهی دیگر شکل گرفته باشد. محدودیت امکانات نمایش هنر بهصورت واقعی روی کمیتِ آثار هنری تأثیر میگذارد و نهادها و متولیان ارائه و نمایش ناگزیر از غربالکردنی بیش از گذشته خواهند بود اما محل شک است که این کاهشِ کمیت به کیفیت بینجامد و منجر به عرصه دادن به آثاری با کیفیتِ بالاتر شود. در وضعیت بحران فراگیر و بیکاری و بهموازات آن بسته شدن مرزها و تأکید سیاستمداران و تصمیمسازان اقتصادی برای ماندن سرمایه درون مرزهای ملی، اینکه اولویتِ صحنهگردانانِ هنر و تخصیصِ بودجه و امکانِ نمایش به کدام سو برود کاملاً با آنچه پیش از این سراغ میشد متفاوت خواهد بود. همواره نقدهای بسیاری به روال قبلی بوده، اما قرار است این تغییر، همراستا با نظم نوین جهان، به کدام سو برود؟
آیا سویههای نقادانه بیش از پیش به حاشیه و مخاطب محدود صفحات شخصی هنرمندانِ مستقل خواهد رفت و جریانهای همهپسند و سرگرمکننده تمامی فضاها را اشغال خواهند کرد؟ آیا پیشگوییهای متفکرانی که تمام سوگیریها و سرمایهگذاریها را منوط به خروجی الگوریتمهای تعیین ذائقه میدید عملی خواهد شد و نهادهای خرد و کلانِ هنر برای بقا خود را با آن هماهنگ خواهند کرد؟
در امکان گفتوگوهای «زندهی» شبانه در شبکههای اجتماعی کمتر شاهد به پرسش کشیدن نهادها در این زمینه هستیم؛ چه آنها که بهدست کارگزاران و هنرگردانان موزهها و گالریها با هنرمندان اتفاق میافتد و مخاطبان بیشتری دارد و چه آنها که بین منتقدان و کمتردیدهشدههای فضای هنر. در این امکان نوظهور هم در بهترین حالت شکلی از ستارهسازی در جریان است با استودیوویزیتها و خودمانیگریها با هنرمندانِ صاحبنام. گرچه تنها ۲۴۰ نفر مکالمهی زندهی جودی شیکاگو با هانس اولریش اوبریست، مدیر گالری سرپنتاین، را تماشا میکنند و چند ده هزار نفر آماندا اولیاندر را که هنرمند تجسمی اینستاگرامی است و آثارش تا امروز در هیچ گالری معتبری نمایش داده نشده است. در شبکههای اجتماعی وطنی که در این حد هم نیست، متولیان کلان و بنیادها که کلاً غایبند و چهرههای میانهحالِ پُرگوی همیشگی (عمدتاً حضوری مردانه چراکه زنان برای انتخاب حضور در چنین رسانهای در فضای خصوصیِ خود با چالشهای دیگری دستبهگریبانند) با یک عنوان «پساکرونا» چسباندن به تمام موضوعات تکراری و نخنمای قبلی در کار بسیارگوییاند و اظهار فضل و تئوریکمآبی در مباحثی نه چندان فاضلانه.
خواندهایم که دلفین دومین جاندار هوشمند پس از انسان است، ازاینرو است که نمایش آنها در دلفیناریومها بهمثابه شکلی از بردهداری انسانی ممنوع شده است. با رونق دوبارهی گردشگری و برپایی دوسالانهی ونیز احتمالاً آنها باهوشتر از آنند که آنجا بمانند و برمیگردند به سمت اقیانوسهایی که آنجا هم نه از نشت نفتِ خام در امانند و نه زبالههای اتمی و نه میکرو و ماکروپلاستیکها. شاید حتی چنان هوشمند که نظری مانند وودی آلن در مورد نیمهی پر دریاها داشته باشند که بر اثر تغییرات اقلیمی هر روز پرتر، گرمتر و آلودهتر میشوند و نمایشگاههای هنر که تا مدتها در حال برونریزی خوشمزهبازی هنرمندان و هنرگردانها با تصویر ماسک و دستمال توالتند.
- تصویر بالای مطلب: «هنر در دوران قرنطینه» اثر رابین کول، رنگ روغن روی بوم