پاتیل درزدار
پاتیل درزدار مهمانخانهای است رنگورورفته در لندن بین یک کتابفروشی و یک نوارفروشی در خیابان چیرینگ کراسرُد. ورودی اصلی کوچهی دیاگون؛ پشت مهمانخانه ساحرهها و جادوگرها و دیگران اقلام جادویی خریداری میکنند.
***
بعضیها دلیل میآورند که قدیمیترین مهمانخانهی لندن وایتهارت در خیابان دروری لین است، دیگرانی استدلال میکنند که قدیمیترین مهمانخانه برموندسیوال یا برهوپرچم در خیابان رز است. همهی اینها مشنگزادهاند و همهشان اشتباه میکنند. قدیمیترین مهمانخانهی لندن، همانطور که هر جادوگری بهتان میگوید، پاتیل درزدار در چیرینگ کراسرُد است.
پاتیل درزدار خیلی قبلتر از اینکه حتی نقشهی چیرینگ کراسرُد کشیده شود آنجا بود؛ نشانی درستش هست کوچهی دیاگون پلاک یک و معتقدند آن را در اوایل دههی ۱۵۰۰ همراه با بقیهی خیابان جادوگری ساختهاند. پاتیل درزدار که دو قرن قبل از وضع قانون بینالمللی رازداری ساخته شده، اوایل به چشم مشنگها مرئی بود. در این مهمانخانه که از اول جایی بود برای گردهمآیی ساحرهها و جادوگرها، چه لندنی چه ساکنین خارج شهر که آمده بودند برای خرید آخرین ابزار و عناصر جادویی، مشنگها ممنوعالورود نبودند و باهاشان جوری برخورد نمیشد که احساس غریبگی کنند، حتی با وجود اینکه بعضی حرفها، اگر نگوییم بعضی حیوانات خانگی، باعث میشدند خیلی مهمانهای ازهمهجا بیخبر قبل از اینکه نوشابهشان را تمام کنند بروند بیرون.
وقتی قانون رازداری وضع شد، به پاتیل درزدار، که تبدیل شده بود به مؤسسهی بزرگ جادوگری بریتانیا، معافیتی اهدا شد تا بتواند به وجود خود در پایتخت ادامه دهد و کماکان ملجأ و پناهگاهی امن برای جادوگرها باشد. وزیر سحر و جادو، اولیک گامپ، اگرچه روی خیلی از طلسمهای قوی پنهان شدن و رفتار مناسب همهی کسانی که از آنها استفاده میکردند اصرار داشت، نسبت به نیاز جادوگرها برای تخلیهی انرژی تحت شرایط سخت جدید، احساس همدردی میکرد. بعدتر موافقت کرد مسئولیت ورود یا عدمورود افراد به کوچهی دیاگون از حیاط پشتی را به صاحبخانه بدهند چون مغازههای پشت مهمانخانه هم حالا نیاز به محافظت جادویی داشتند.
به پاسداشت حفاظت گامپ از مهمانخانه، صاحبخانه یک رقم آبجوی جدید درست کرد به نام گریگاروس قدیمی گامپ، که چنان مزهی حالبههمزنی داشت که کسی را سراغ نداریم یک پیک از آن را تمام کرده باشد (برای هرکس که آمادگی این کار را داشته باشد یک جایزهی صد گالیونی در نظر گرفته شده اما هنوز کسی موفق نشده طلا را ببرد).
پاتیل درزدار در اواخر قرن نوزدهم و با ساخته شدن چیرینگ کراسرُد که مجبور بودند بهخاطرش آن را صاف کنند، با یکی از سختترین کارزارهای خود روبهرو شد. وزیر سحر و جادوی آن زمان، فاریس اسپاوین پرچانهی کجخلق، سخنرانی غمانگیزی در ویزنگاموت کرد که توضیح بدهد چرا این بار نمیشود پاتیل درزدار را نجات داد. وقتی اسپاوین بعدِ هفت ساعت سخنرانی نشست، منشیاش یادداشتی به او داد که تویش نوشته بود جامعهی سحر و جادو تظاهرات کرده و چندین طلسم فراموشی به کار انداخته (بعضیها تا همین امروز میگویند از «طلسم فرمان» روی چندین نقشهکش مشنگ شهر استفاده شد، هرچند تا امروز این قضیه ثابت نشده) و اینکه پاتیل درزدار در نقشههای بازبینیشدهی جادهی جدید گنجانده شده. قطعاً معمارهای مشنگ درگیر کار هیچوقت نفهمیدند چرا یک جای خالی توی نقشههایشان برای ساختمانها گذاشتند یا چرا این جای خالی برای چشم غیرمسلح مرئی نبود.
پاتیل درزدار ظرف این سالها چندان فرقی نکرده، رنگورورفته و پذیرنده، با چند اتاقخواب بالای مهمانخانه برای مسافرانی که خانهشان از لندن دور است. اگر دست بر قضا خانهتان از نزدیکترین همسایهی جادویی خیلی دور است، پاتیل درزدار بهترین جا است برای عقب نیافتادن از شایعات دنیای سحر و جادو.
فلورین فورتسکیو
فلورین فورتسکیو، صاحب بستنیفروشی کوچهی دیاگون، موضوع یکی از طرحهای داستانی شبحواری است که هیچوقت به نسخهی نهایی کتابها راه نیافت. هری او را در زندان آزکابان میبیند و متوجه میشود که او اطلاعات زیادی دربارهی جادوگران قرون وسطایی دارد. بعدتر، هری کشف میکند اسم یکی از مدیران سابق مدرسه هاگوارتز دکستر فورتسکیو بوده.
***
فلورین یکی از نوادگان دکستر است و من در اصل میخواستم فلورین را بکنم مجرای سرنخهایی که باید به هری در جستوجویش برای یادگاران مقدس میدادم. برای همین هم بود که تقریباً خیلی زود با هم آشنایشان کردم. در این مرحله، تصور کردم فلورینِ تاریخدان باید معلومات دستوپاشکستهای راجعبه موضوعات مختلف، از ابرچوبدستی گرفته تا نیمتاج ریونکلا، داشته باشد؛ اطلاعاتی که سینهبهسینه در خاندان فورتسکیو از جد همایونیشان نقل شده. حین کار وقتی به جایی که این اطلاعات لازم بود رسیدم، کاری کردم فلورین را بدزدند، با این نیت که هری و دوستانش او را پیدا کنند و نجات دهند.
مشکل اینجا بود که وقتی بخشهای مهم «یادگاران مرگ» را مینوشتم فکر کردم فینیاس نایجلوس بلک وسیلهی خیلی خیلی بهتری برای سرنخ دادن است. اطلاعات فلورین دربارهی نیمتاج هم بهنظر زاید آمد چون میتوانستم بهواسطهی یک مصاحبه با بانوی خاکستری، هرچه خواننده لازم داشت بهش بدهم. در کل، انگار گذاشته بودم او را برای هیچوپوچ بدزدند و بکشند. او اولین جادوگری نیست که ولدمورت بابت اطلاعات خیلی زیاد (یا خیلی کم)ش کشته، اما تنها کسی است که من برای مرگش احساس گناه میکنم چون همهاش تقصیر من بود.