وهمناکترین دیگری. اندوه نداشتن فردیت. با دیگری جمع شدن در فردیترین لحظهی وجود. نفس کشیدن با خیال چیزی که نفسش مخلوط نفسهای همنفست میشود. هوو این دیگریِ گداخته، دیگری تحملنشدنی. در کدام کوچه، کدام بنا، کدام محله، کدام مجلس میشود دنبال زنهای آشوبزدهای گشت که فکرشان در تصرف حضور دیگری…
ادامهچشمهای خاکستریاش تر میشود، سؤال را که میشنود. چشمهایی که یادآور لولای سرزمین گوجههای سبز است. تنش سالهاست از سرمای سیبری فاصله گرفته اما قلبش هنوز سرد و لرزان است: «نمیخواهم به گذشته فکر کنم. یاد گذشته شکنجهام میدهد.» بریدهبریده کلمات را ادا میکند: «بارها از همهجای دنیا آمدند از…
ادامهدر هر خانه شعلهای میسوزد، شبها، شهر نمایش پرشکوه شعلهها میشود، همچون خاطرهی بیوهزنی از جشن شب عروسیاش. مرد کتوشلواری شهر همراه ما میآید: «اینجا گاز شهری وجود ندارد. اینها علمکهای گازی هستند؛ گازی که در سطح شهر پراکنده است، باید بسوزد.» این علمکها تنها نشان از وجود نفت در…
ادامهچند مرد میانسال دزدانه از گوشهی دیوار نگاه میکنند و در ورودیِ بقعه ناپدید میشوند. حالا در یکقدمیِ ساختمان صبرِ گروه لبریز شده تا درونِ آن اتاقکِ تاریک را ببینند. «دولتی مختاران» این کنجکاوی را دریافته. دور میزند و در ضلع دیگر محوطه میایستد. گروه انگار شاگردان یک کلاسند که…
ادامه