چشم قنات‌های تهران کور شد

چند هزار سال تشنگی ایرانیان را بر آن داشت، به جست‌وجوی آب، زمین را حفر کنند. مقنی‌ها کفن‌پوش وصیت نوشتند و به عمق تاریکی رفتند تا آب را که روشنایی بود از دل حلقه‌های چاه‌ بیرون بیاورند. وقتی آب جوشید از بالا و پست، دل سیاه قنات‌ روزنه‌ی امید شد.…

ادامه

انتقام از زندگی

چرا کتاب‌ها و قصه‌ها یادِ کسانی می‌مانند؟ رفتم سراغِ یکی‌ از این آدم‌ها. خواب است یا بیدار، معلوم نیست. چشم‌هایش نیمه‌بازند و نگاهش هم دوازده سالی می‌شود خانه‌ی چشم‌ها را ترک کرده. پیرمرد در کرج روی همان صندلی همیشگی نشسته، همان که پارچه‌ی گلدار نشیمنش ساییده و کمرنگ شده. ــ…

ادامه

نت‌هایی خارج از ملودی

آدم‌ها ترجیح می‌دهند او را نبینند، مردی را که تا کمر خم شده توی سطل بزرگ زباله و آشغال‌ها را هم می‌زند. لکه‌های چرک و چرب به‌زحمت روی لباس‌های سر تا پا سیاهش دیده می‌شوند. برخلاف لباس‌های کهنه و کثیف و پاره‌اش موهایی مرتب، تمیز و شانه‌شده دارد. کیسه‌های زباله…

ادامه

یک کلیک برای آرزوها

«از این مددجو حمایت می‌کنم.» روی مربع کنار این جمله که کلیک کنی راهی پیدا می‌شود به رویاهای کودکانه‌ای که در هزارتوهای نداری معنا می‌شود.  «ندارم… نمی‌توانم… نمی‌شود…» دایره‌ی معیوبی که فقر را در فقر نگه می‌دارد و آینده‌ی این بچه‌ها را با همه‌ی استعدادهایشان جدا از سرنوشت محتوم پدرومادرانشان…

ادامه