سر به رویایی سپرده بودم و چشمم به کار دیدن خیابانها بود. از کنار دیواری نمور و نا گرفته پیچیدم به کوچهای که از قدیم مانده بود برای شهر، برای جنوب شهر، کوچهای که چیزی از ری دورهای سالیان با خود نداشت. قدم برداشتم، از کنارهها رفتم، از لابهلای ماشینها و دود موتورها گذشتم، از گذر خیابانها رفتم، باد میآمد و شهر ری شبیه شهر ری بود، درختها از پشتبامها فاصله داشتند، عابران در تقلای آمدوشد همیشه گام برمیداشتند و شهر مثل همهی شهرهای تکراری در حالتی از روز به سر میبرد که ترافیک روان میشود و خیابان اندکی جان میگیرد. به روز و صبح رفته بودم تا شهر ری، تا ملک ری و ری از من دور بود. پشت تاریخ گیر افتاده بود و تنها نامی سنگین از خود برای کوچههای امروزی به یادگار نهاده بود. نام ری، اما، سنگین بود. این سنگینی روی نفسم فشار میآورد. «من اینجا چه میکنم؟» نامی بودم میان همهی نامها که تنها میتوانستم به عابری چون همهی عابران خیابان شبیه باشم. شبیه آنکه از روبهرو میآمد یا آنکه از کنارم به پشت سر میرفت و رد میشد. تقلا کرده بودم خود را به ری برسانم، از شهریار به ملک ری رسیده بودم، خسته رسیده بودم، پی نشانی از نامهای دیگر رسیده بودم و اکنون پی همان نامها، نمای خیابانها را زیر نظر داشتم تا برسم به امامزاده عبداله، به تاریخ.
– از اینجا بروید، سمت راست.
این را مردی گفت که از گذشته ردی سفید روی موهایش به یادگار مانده بود. من اما از نامهای گذشته پرسیده بودم، از اینکه به نشانیِ من اینجا شهر ری است و امامزاده عبداله باید همین طرفها باشد و او خیره شده بود به نامها، به رد گسیختهی کلامم که راه میجستم از او و در این جستوجو، نامهایی را برایش ردیف میکردم که شاید نشانی دادن برایش آسان شود. مرد اما کلامم را برید تا ادامهی نامها از زبان او شنیده شود. این او بود که تاریخ میگفت و من بودم که نشانی را میدانستم. رد گم نشانی آشکار مکانی شد که تنها چند خیابان با من فاصله داشت. از خیابانهای ساده تا خیابانهای شلوغ، از دیواری به دیوار دیگر و از نشانهای به نشانهای نزدیکتر. از مرد گذشتم، از خیابانها و خانهها و ساعت ۱۰ صبح گذشتم، از ری گذشتم، از آذرماه سال ۱۳۹۶ ری گذشتم تا برسم به شانزدهم آذرماه سال ۱۳۳۲؛ آنجا که رد خون سه دانشجو بر سنگفرش دانشگاه تهران برای همیشه به یادگار ماند و شد سه قطره خون.
روایت تاریخ از یک روز تلخ
محوطهی دانشکدهی فنی دانشگاه تهران، در روزی که دانشجویان به اعتراض برخاستهاند، بوی خون گرفته است. شانزدهم آذرماه سال ۳۲ است و اینجا بر سنگفرش رد خون مانده. در پی یورش نیروهای امنیتی و گارد شاه به دانشکدهی فنی دانشگاه تهران و درگیری میان آنان و دانشجویان، سه دانشجوی این دانشگاه به نامهای آذر شریعترضوی، مصطفی بزرگنیا و احمد قندچی به شهادت رسیدند و گروه دیگری مجروح و بازداشت شدند.
در روایت تاریخ از روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ و سقوط دولت دکتر مصدق با همکاری عوامل امریکا و انگلیس، و جایگزینی ارتشبد زاهدی، آمده که بعد از این واقعه دولت کودتا به تحدید آزادیها و سرکوبی فعالان سیاسی پرداخته و کشور را به سمت وابستگی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی به غرب سوق داده بود. راویان تاریخ از روز تلخی نوشتهاند که به دنبال این ناآرامیها و پس از بازگشایی دانشگاه در مهرماه، که همزمان با شروع دادگاه فرمایشی دکتر محمد مصدق، دکتر علی شایگان و مهندس احمد رضوی بود، جنبوجوش زیادی در میان دانشجویان برای فعالیتهای سیاسی و برگزاری راهپیماییها و تجمعات اعتراضی پدید آمد.
به نوشتهی تاریخ در چهاردهم آذر ۱۳۳۲ با ورود دنیس رایت، کاردار جدید سفارت انگلیس، به ایران دانشجویان دانشکدههای حقوق و علوم سیاسی، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی در دانشکدههای خود تظاهرات پرشوری علیه رژیم کودتا و مقاصد آن برپا کردند که این تظاهرات در پانزدهم آذرماه به خارج از دانشگاه کشیده شد و مأموران انتظامی، در زدوخورد با دانشجویان، شماری را مجروح و گروهی را دستگیر و زندانی کردند. مجموعهی این رویدادها و اعتراضات پیگیر دانشجویان پس از کودتا، که یکی از مهمترین قطبهای فعال و مخالف دولت را تشکیل میدادند، رژیم را بر آن داشت که با استقرار دائمی گروهی از نظامیان، در محوطهی دانشگاه، اقتدار خود را به آنها نشان دهد. اینچنین بود که در اقدامی کمسابقه در روز شانزدهم آذر ۱۳۳۲، نیروهای لشکر ۲ رزمی به دانشگاه تهران اعزام شدند.
ازآنجاکه دو روز پس از این اقدام نیکسون، معاون وقت رئیسجمهوری امریکا، وارد تهران شد، برخی نوع واحد نظامی اعزامی به دانشگاه، عملکرد آنان و تشویقهای بعدی مهاجمان به دانشگاه تهران از سوی ارتش و ارتقای درجهی آنها را نشانهای از قصد قبلی دولت کودتا برای سرکوب دانشجویان در آستانهی ورود وی به حساب میآورند.
به نوشتهی سایت تاریخ ایرانی، دکتر مصطفی چمران که خود از دانشجویان دانشکدهی فنی بود و در روز حادثه در کلاس درس حضور داشت در خاطرات خود این روز را اینگونه توصیف میکند: «صبح شانزده آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوقالعادهی سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثهای را پیشبینی میکردند. نقشهی پلید هیأت حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتیالامکان سعی میکردند که بههیچوجه بهانهای به دست بهانهجویان ندهند، ازاینرو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس رفتند و سربازان به راهنمایی عدهای کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثهی مهمی گذشت و چون بهانهای به دست آنان نیامد به داخل دانشکدهها هجوم آوردند. آنها نقشهی کشتن و شقه کردن دانشجویان را کشیده بودند و این دستور از مقامات بالاتری به آنها داده شده بود. سرکردگان اجرای این دستور و کشتار ناجوانمردانه عدهای از گروهبانان و سربازان «دستهی جانباز» بودند که اختصاصاً برای اجرای آن مأموریت در آن روز به دانشگاه اعزام شده بودند. در ساعت ده صبح دستهی جانباز به همراه سربازان معمولی به دانشکدهی فنی رفتند. در این ساعت دانشجویان در سر کلاسهای درس حاضر بودند و بهخاطر شرایط ویژهی دانشگاه و حضور گستردهی نظامیان، از هر اقدامی که بوی اعتراض و تظاهرات دهد، اجتناب میکردند. هنگام حضور سربازان در دانشگاه و مقابل دانشکدهی فنی، دکتر سیاسی، رئیس دانشگاه، مهندس خلیلی، رئیس دانشکدهی فنی و دکتر عابدی، معاون وی، سعی کردند که با مذاکره نیروهای نظامی را از دانشکدهی فنی خارج کنند ولی توفیقی به دست نیاوردند و حتی دکتر سیاسی اظهار داشت که اینجا سربازان جانباز هستند و از مقامات بالاتر دستور میگیرند و از این جهت من قادر نیستم کاری انجام دهم. سربازان به دانشکدهها حمله کردند و بدین ترتیب سه تن از دانشجویان به نامهای مهدی شریعترضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا به شهادت رسیدند و ۲۷ نفر دیگر دستگیر و عدهی زیادی مجروح شدند.»
بعد از شهادت این دانشجویان، دهها هزار تن از مردم تهران و شهرستانها بر سر مزار شهیدان در امامزاده عبداله در شهر ری حاضر شدند. دانشجویان هم برای اعتراض به این واقعه، پانزده روز از شرکت در کلاسهای درس خودداری کردند.
همهی نامها
اینجا، ۶۴ سال پس از آن واقعهی تلخ، ۶۴ سال پس از آنکه مردم تهران دانشجویان خود را در سینه یاین خاک نهادند و گریستند و رفتند، ۶۴ سال پس از آنکه راویان بسیار روایتها گفتند و نوشتند و یادگارها و نشانهها و نامها همه جا را گرفت و گذشت و باز میگذرد، من روبهروی سه قبر، سه سنگ و خاک و آرامگاهی ایستادهام که مردم این سرزمین، شانزدهم آذرماه هر سال نام آنها را به یاد میآورند و یادشان در دانشگاههای مختلف کشور، تحت عنوان روز دانشجو، گرامی داشته میشود. بر خاک و سنگ و بادی که میوزد، سکوت افتاده است. بر سنگهای همهی قبور، بر سایهی درختان چنار و آجرها و آفتاب، سکوت افتاده است. بر راهی که من میروم و نامهایی که میبینم و نشانههایی که از تاریخ در دل این آرامگاه جای گرفته، سکوت افتاده است و سنگین است. من از آن سوی تهران آمدهام، از خیابانها گذشتهام و نام همهی نامهای این آرامگاه را بارها در ذهن خود جستوجو کردهام، خواندهام، بازگشتهام به تاریخ و از تاریخی به یادی رسیدهام، «سه آذر اهورایی» دانشگاه تهران چونان نمادی از مقاومت مردم این سرزمین در برابر دستگاه رژیم وقت. بخشی از تاریخ این آرامگاه، بخشی از تاریخ این سرزمین؛ اینجا، در این قطعه از خاک ملک ری آرام گرفتهاند.کسانی میآیند و کسانی میروند و همه در سکوت درختان و صدای پرندگانی ناپیدا. من اما در ذهنم صدای خشم دانشجویان سال ۱۳۳۲ را مرور میکنم، اینجا بر این خاک و به خشم و خروش فریاد میزنند و علیه رژیم شعار میدهند؛ ۶۴ سال پیش. این آرامگاه، این سنگهایی که بخشی از آنها بهمرور زمان مخدوش شده یا از بین رفتهاند، چه روزگاری از سر گذراندهاند. سنگها سخنی برای گفتن ندارند و آن راویان تاریخ سالهای سال پیش هر چه بوده گفته و بازگویی کردهاند. بر این خاک و بر سایههای محو درختان روی سنگهای مخدوش، در کنار نام دانشجویان شهید، نام شخصیتهای سیاسی و فرهنگی بسیاری حک شده است که همه در محدودهی صحن امامزاده عبداله دفن شدهاند تا این مکان تاریخی به بخشی از میراث فرهنگی این سرزمین تبدیل شود.
آرامگاه عباس مسعودی، مؤسس روزنامهی اطلاعات؛، سنگ قبرهای خاندان ماهرالنقش؛ مقبرهی عمادالکتاب، خطاط معروف؛ محمدعلی باباییان؛ یداله سحابی؛ آرامگاه صادق سرمد، شاعر دههی سی؛ خاندان سالار معتضد، عامری، ناصح؛ آرامگاه حسن وحید دستگردی و محمدعلی عبرت که بهترتیب مجلهی «ارمغان» و روزنامهی «عبرت» را درمیآوردند؛ عبدالحسین تیمورتاش، شیخ خزعل، علی دشتی و دیگران و دیگران و همهی نامها.
گمان میرود بقعهی داخلی امامزاده مربوط به دورهی صفوی باشد. آرامگاههای خانوادگی واقع در محوطهی این امامزاده به سبک معماری دورهی قاجار، پهلوی اول و دوم ساخته شدهاند و دفن مردگان در آن از دههی پنجاه متوقف شده است. مجموعهی امامزاده عبداله در چهاردهم اردیبهشت ۱۳۷۸ در فهرست آثار ملی کشور ثبت شد. در سکوت به این محوطهی تاریخی خیره میشوم. بر آجرها، سنگها، صداها و سایههای رجشده، سکوت صدای ساکن و سردی دارد. سکوت صدای تاریخ است که در این محوطهی کهن جای خود را یافته است. ساکنان ری به این سکوت عادت دارند. برای آنها امامزاده عبداله مکانی تاریخی است که حفظ آن و نگهداری بیشتر آن بخشی از خواستههایشان را تشکیل میدهد. یکی از شهروندان از حضور معتادان در بخشی از محوطه گلایه میکند و میگوید با وجود کارهایی که انجام شده، هنوز هم این افراد را در این محوطهی تاریخی میتوان دید.
روز به میانه رسیده است. از سکوت و سایه و خاک و سنگ و تاریخ آمدهام. از صدای سنگ و دیوارهای آجری، از صدای پرندگان، از ملک ری و امامزاده عبداله. رفته بودم تا نشانی از تاریخ بجویم و به سنگ و سایهها و سکوتها پناه ببرم. به سنگها خیره شدم و نامهای آشنا را مرور کردم. به سنگها خیره شدم و رویدادها زنده شدند. تاریخ به عقب بازگشت و ری رویدادها را زنده کرد. من میان جمعیت انبوه مردم تهران بودم، من دانشجو بودم و محو دانشجویان و مردم تهران، شاهد و تماشاگر خاکسپاری آن «سه آذر اهورایی». همان جوانانی که روزگاری دکتر علی شریعتی در نوشتهای به یادشان چنین گفته بود: «این سه تن ماندند تا هر که را میآید بیاموزند، هرکه را میرود سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید»ند.»
دوباره از همان خیابانها
هر بار که از مکانی تاریخی، از میراثی فرهنگی بازدید میکنم، سکوت بالاترین صدایی است که همراهم میشود. من از ملک ری، از خاک و سنگ و صدای تاریخ با سکوت به همان خیابانها برمیگردم. صدای ماشینها و عابران و همهمه محو شده است. روز به غروب است و ری دور نیست. تهران دور نیست. خیابانهای آشنا، خیابانهای دوباره را رد میکنم و در ذهنم به چیزی محو میاندیشم. به کلماتی که با خود آوردهام و قرار است آنها را با خیابان و آرامگاه و خاطره پیوند زنم. من از جنوب شهر میآیم و قرار است تا ساعاتی دیگر برایتان از سه قله، از جوانان پرشوری بنویسم که تن خونینشان نماد مقاومت در برابر ستم و استبداد شد برای همیشه. من از حوالی تاریخ برگشتهام، با صدای راوی و روایتی برگشتهام. رفته بودم نشانی نامها را بیابم و در نشان و نامها گم شدم. برمیگردم تا به روزی پاییزی برایتان دوباره از همان خیابانها بنویسم.
گزارش تصویری تخریب این مکان قدیمی را اینجا ببینید