/

چطور خودمان را در کمال آرامش برای مرگ مهیا کنیم؟

مطمئنم با اظهار این حرف، که یکی از بزرگ‌ترین مشکلات انسان مواجهه با مرگ است، اصالت چندانی نخواهم یافت. درست است که این سؤال دشواری برای بی‌ایمانان است (چطور با «عدمی» که منتظرشان است روبه‌رو شوند؟)، اما آمار نشان می‌دهد که این سؤال خیلی از باایمانان را نیز آزار می‌دهد. یقینشان به زندگی پس از مرگ باعث نمی‌شود که زندگی قبل از مرگ را دلپذیر و دست کشیدن از آن را نفرت‌انگیز ندانند. از همین‌ر‌و با تمام وجود آرزو می‌کنند که به عرش اعلی راه یابند، اما هرچه دیرتر بهتر.

سؤال بدیهی‌ای که اینجا عیان می‌شود این است: «برای مرگ ساخته شده» چه معنایی دارد؟ طرح این سؤال در واقع قبول کردن این موضوع است که همه‌ی انسان‌ها فانی هستند. گفتنش آسان است، البته وقتی‌ مربوط به سقراط شود، به محض اینکه به ما مربوط شود، داستان دیگری‌ است. دشوارترین لحظه وقتی است که بفهمیم در این لحظه وجود داریم و لحظه‌ی بعد دیگر نخواهیم بود.

به‌تازگی، یکی از مریدان (کریتون[۱] نامی) از من پرسید: «استاد، چطور خود را به‌خوبی برای مرگ آماده کنیم؟»
جواب دادم: «فقط یک راه‌حل دارد، اینکه کاملاً متقاعد شوی همه‌ی آدم‌ها ابله‌اند.»

وقتی دیدم کریتون خشکش زده، توضیح دادم: «ببین، باایمان هم که باشی، چطور می‌توانی به سوی مرگ قدم برداری، وقتی‌که در لحظه‌ی عبور از حیات به ممات، فکر کنی که جوان‌های زیبا و خواستنی از هر دو جنس جایی در جشن و پایکوبی‌اند و حسابی خوش می‌گذرانند، دانشمندان مجرب به آخرین رازهای کائنات پی برده‌اند، سیاستمداران فسادناپذیر تمام توان خود را برای ایجاد بهترین جامعه‌ی ممکن به‌کار می‌برند، روزنامه‌ها و تلویزیون تنها هدفشان ارائه‌ی اطلاعات مهم و در خور توجه است، مدیران صنایع مسؤولانه با اتخاذ راه‌های مبتکرانه محیط‌زیست را آلوده نمی‌کنند و طبیعتی را دوباره به ما می‌دهند که آب چشمه‌هایش  را می‌شود خورد، کوهستان‌هایش پر از درخت، آسمانش پاک و آرام و با لایه‌ی ازنِ زمان پیدایش محافظت شده، ابرهایش نرم است و بارانی لطیف مانند قدیم از آن می‌ریزد؟ اگر به خودت بگویی همه‌ی این چیزهای شگفت‌انگیز رخ می‌دهد اما تو مجبوری که بروی، خب نمی‌شود تحمل کرد، می‌شود؟

حالا یک لحظه این‌طور فکر کن، لحظه‌ای که حس می‌کنی به‌زودی قرار است این دره را ترک کنی، قاطعانه یقین داشته باش که دنیا پر از ابله است (پنج میلیارد انسان)، آنهایی که مشغول پایکوبی‌اند ابله‌اند، دانشمندانی که فکر می‌کنند رازهای کائنات را حل کرده‌اند ابله‌اند، سیاستمدارانی که برای همه‌ی معضلات تنها یک مرهم پیشنهاد ‌می‌کنند ابله‌اند، میرزابنویس‌هایی که صفحه‌های روزنامه‌های ما را با وراجی‌های بیهوده و بی‌معنی پر می‌کنند ابله‌اند، صاحبان صنایعِ آلوده‌کننده که کره‌ی زمین را نابود می‌کنند ابله‌اند. آیا در این لحظه‌ی میمون آسوده‌خاطر و راضی از دره‌ی ابله‌ها دست نخواهی کشید؟»

کریتون از من پرسید: «استاد، کی می‌توانم این‌طور فکر کنم؟» جواب دادم: «خیلی زود نباشد، چون اگر در بیست یا سی‌سالگی فکر کنی که آدم‌ها همه ابله‌اند، ابلهی هستی که هرگز به فرزانگی نخواهی رسید. باید یواش‌یواش جلو بروی، اول باید با این فکر شروع کنی که بقیه از ما بهتر هستند، بعد کم‌کم تحول پیدا کنی، طرف‌های چهل‌سالگی دچار اولین تردیدهای نه‌چندان جدی بشوی، بین پنجاه و شصت‌ هم در مورد قضاوت‌هایت تجدیدنظر کن، و وقتی به صدسالگی نزدیک می‌شوی دیگر به یقین برس، اما همیشه آماده‌ی رفتن باش، به محض دریافت احضاریه این حساب و کتاب‌ها را هم به‌روز کن.

فقط یک نکته؛ دست یافتن به این یقین، که پنج میلیارد آدمِ دور و بر ما ابله هستند، ثمره‌ی هنرِ تأملی باظرافت است که هر فیلسوف تازه از گرد راه رسیده‌ای، با حلقه‌ای در گوش (یا دماغ)، به آن دست پیدا نمی‌کند. چنین فکری استعداد و تلاش می‌طلبد. نباید خیلی تند رفت. باید آرام‌آرام به آن رسید، سر موقع، تا در آرامش بمیریم. اما روز ماقبل آخر، باید هنوز به این فکر کرد که یک وجودی هست که دوستش داریم و ستایشش می‌کنیم، کسی که ابله نیست. فرزانگی در این است که درست به‌موقعش و نه قبل از آن، او را هم ابله بدانیم. در این صورت است که دیگر می‌توان مرد.

پس هنر بزرگ این است که اندیشه‌ی جهانی را کم‌کم مطالعه کنیم، در سیر تحول اخلاقیاتش کنکاش کنیم، هر روز به تحلیل رسانه‌ها بپردازیم، اظهارات هنرمندانِ ازخودمتشکر، احکام موجز سیاستمدارانِ بی‌مبالات، استدلال‌های منتقدان آخرالزمانی و جملات قصار قهرمانان کاریزماتیک را تحلیل و نظریه‌ها، پیشنهادها، فراخوان‌ها، تصویرها و نحوه‌ی حضور آنان را مطالعه کنیم. اما فقط در آخر باید این مکاشفه‌ی منقلب‌کننده را داشته ‌باشی که همه‌ی اینها ابله‌اند. آن‌وقت تو برای ملاقاتِ با مرگ آماده خواهی بود.

تو باید تا به آخر در برابر این مکاشفه،‌ که نمی‌توان از آن دفاع کرد، مقاومت کنی، تو باید بر این فکر اصرار داشته باشی که مردم حرف‌های معقول را با صدای بلند بیان می‌کنند، برای مثال فلان کتاب بهتر از کتاب‌های دیگر است یا رهبر بهمان کشور واقعاً خیر مردمش را می‌خواهد. چنین چیزی مختص نوع ماست، طبیعی است، انسانی است اگر نخواهیم باور کنیم که دیگران بدون هیچ تمایزی ابله‌اند. وگرنه، آن‌وقت زندگی چطور ارزش زندگی کردن داشته باشد؟ اما در آخر، وقتی می‌دانی زمانش رسیده، خواهی فهمید چرا مردن ارزشش را دارد و حتی باعظمت است.»

کریتون نگاهی به من کرد و گفت: «استاد، قصد ندارم تصمیم عجولانه‌ای بگیرم، اما به گمانم شما هم ابله‌اید.» جواب دادم: «می‌بینی، حالا در مسیر درستی قرار گرفته‌ای.»

پی‌نوشت:
۱. نام یکی از گفت‌وگوکنندگان با افلاطون

  • این مطلب پیشتر در شماره‌ی ۳۳ مجله شبکه آفتاب (آبان ۱۳۹۵) منتشر شده است.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

بر لبه‌ی باریک مرگ و زندگی

مطلب بعدی

دوست ندارم نه بشنوم

0 0تومان