قتل سه عضو خانوادهی خرمدین باب بحث را در گروههای جامعهشناسان، روانشناسان و حقوقدانان باز کرده است.
نشست قتلهای خانوادگی و چالشهای خانوادگی با این آمار به سراغ طرح مسأله رفت: «بر اساس مطالعات اجتماعی خشونت خانگی و خانوادگی در ۱۳۹۹ نسبت به دو سال قبل از آن ۲۶ درصد رشد داشته است. در دو ماه اول ۱۴۰۰ هم این خشونتها به نسبت ۱۳۹۹ رشد سیودودرصدی را نشان میدهد. از ۱۳۹۷ تا امروز هم شاهد افزایش پنجاهوهفتدرصدی خشونت خانوادگی هستیم.»
برای واکاوی ساختاری و بینرشتهای قتل بابک خرمدین در بیستم خرداد ۱۴۰۰، کامبیز نوروزی، حقوقدان؛ تقی آزاد ارمکی، جامعهشناس؛ حسین سراجزاده، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران؛ و چند روانشناس و جامعهشناس دیگر بیش از دو ساعت با محور این قتل سخن گفتند که متن پیادهشدهی اظهارات سه تن از آنان را در پروندهی «مسائل سلامت روان» آوردهایم. در این گفتوگوی اسکایپی که عالیه شکربیگی، مدیر گروه خانوادهی انجمن جامعهشناسی ایران آنرا مدیریت میکرد، کارشناسان پدیدهی خشونت و مورد قتل خرمدین را از منظر متفاوت دیدند؛ اختلافنظر داشتند اما بهاتفاق ابراز نگرانی کردند که نظام حکمرانی اجازهی ورود کارشناسان را به پدیدههایی که جامعه را برآشفته و آزرده، نمیدهد.
کامبیز نوروزی (حقوقدان): شرایط کنونی جامعهی ایران جرمزاست
جرم محصول الگوی واکنشی افراد با جامعه و در محیط اجتماعی است. همهی ما در برابر آنچه در پیرامونمان میگذرد کنش و واکنش داریم. جرم در ارتباط تولید میشود، بنابراین آنچه در جامعه میگذرد به شکلهای مختلف بر ما اثر میگذارد و تعبیر جامعهی جرمآفرین هم ناشی از همین الگوی ارتباطی است. در بیان ساده، هر اندازه که یک جامعه دچار بحرانهای اجتماعی و اقتصادی بیشتری باشد و هر مقدار که دامنهی تغییرات گستردهتر و سریعتر باشد رفتار ما در واکنش به این شرایط پیشبینیناپذیرتر میشود و ممکن است شرایط انتخاب رفتار مجرمانه را در ما افزایش دهد. بنابراین ما در هر گروه از جرایم که بخواهیم گفتوگو کنیم غیر از جرایم مبتنی بر انواع اختلالات مهم شخصیتی و روانشناختی باید جستوجو کنیم که در جامعه چه میگذرد که پدیدهی مجرمانه در آن توسعه پیدا کرده است. در قتلهایی هم که در محیط خانواده رخ میدهد، یا انواع خشونتها در خانواده، این قواعد حاکم است.
وقتی نظام اجتماعی به دلیل بحرانهای اقتصادی و اجتماعی، تناقضها و تعارضهای متعدد و گستردهی اخلاقی و ارزشی انسانها را در شرایط ناپایدار قرار میدهد خودبهخود از نظر روانی آسیبپذیر میشود. در پاسخ به هر بحران و هر مشکل، راههای متعددی در اختیار داریم و اکثریت ما تلاش میکنیم که در پاسخ به این بحرانها انتخابهای اخلاقی و قانونی داشته باشیم اما ممکن است در شرایطی قرار بگیریم که انتخاب اخلاقی یا قانونی عملاً ناممکن باشد. اینجا رابطهی شرایط اجتماعی و شرایط روانی خیلی تعیینکننده است. بحرانهای اجتماعی افراد بیشتری را در معرض ارتکاب جرم قرار میدهد. به دلیل آنکه آستانهی تحمل آنها را پایین میآورد و ساختار مقاومتیشان را درهم میشکند. در این میان در رفتارهای خشونتآمیز نزدیکترین افرادی که در کنار ما قرار دارند شاید در موقعیت بحرانیتر و خطرناکتری باشند چون بهطور طبیعی ممکن است سلطهای بر آنها وجود داشته باشد. اینجاست که احتمال دارد فرزندان یا همسر یا حتی معشوق در معرض خطر قرار بگیرند. بخشی از افزایش خشونت خانگی ناشی از همین مسأله است. توسعهی فقر، توسعهی شکاف طبقاتی، ناپایداری درآمدی و از سوی دیگر نبود احساس امنیت در برخی موقعیتهای اجتماعی همه بحرانسازند. تمام اینها بر ساختار روانی فرد اثر میگذارد.
نکتهی مهم دیگر تناقضهای ارزشی است. معمولاً ارزشها و معیارهای اخلاقی تکلیف رفتارمان را مشخص میکند. الگوی رفتاری به دست میدهد و از پیش تعیین میکند که مثلاً اگر زن یا مردی همسر دارد، تکلیفش برای رابطه با دیگری خارج از ازدواج چیست. اخلاق به ما میگوید که ممنوع است، اما بحرانهای ارزشی که الآن در ایران وجود دارد، همچنین شرایطِ تقریباً نابههنجار مناسبات جنسی و جنسیتی، افراد را در موقعیت بلاتکلیف قرار میدهد. پارهای از خشونتهای خانگی در مورد همسر ناشی از تمایل فرد به برقراری رابطه با شخصی دیگر است که وقتی در شرایط بنبست قرار میگیرد، به راه همسرکشی میرسد. ما در ایران هم شوهرکشی داریم و هم زنکشی.
باید تأکید کنم که مسألهی افزایش جرایم خانوادگی در ایران در کنار افزایش سایر جرایم قرار میگیرد. جرم قتل روند افزایشی دارد، همچنین سرقت. تمام جرایم در ایران روند افزایشی دارند. چنین نیست که ما فقط با افزایش خشونت خانگی روبهرو باشیم. باید با کمال تأسف بگویم، که قوهی قضاییه که دقیقترین آمارها را در اختیار دارد، حدود یک دهه است که از انتشار آمار جرایم خودداری میکند و دستوبال ما را برای تحلیل شرایط میبندد، ولی گزارشهای غیررسمی به ما میگوید که روند جرم در ایران بهطور کلی در حال افزایش است.
من پروندهی قتل بابک خرمدین را در شمار قتلهای خانوادگی یا خانگی تلقی نمیکنم. آنچه باعث شده این تلقی پیش بیاید بیشتر وضعیت آنومیک رسانههاست.
در دستهبندیهای کلاسیک قتلهای خانوادگی مؤلفههای مشترک وجود دارد و معمولاً مبتنی بر نوعی رابطهی سلطه است. سلطهی شوهر به زن، پدر و مادر به فرزند یا فرزند به والدین. مؤلفهی دیگر این است که معمولاً قاتل در هنجارهای اجتماعی دچار مشکل است؛ مثل مورد جوانی معتاد یا کسی که تمام اعضای خانوادهی پدر را به قتل رساندند. در فرزندکشی هنجارهای اجتماعی فرد را به سمت ارتکاب قتل میکشاند.
در قتل رومینا هنجار غلط اجتماعی پدر را به قتل فرزند رساند یا مثلاً در مورد قتلهای ناموسی در جنوب ایران. در موارد تیپ فرزندکشی، این الگو تکرار میشود.
اما در پروندهی بابک خرمدین هیچ یک از این مؤلفهها وجود ندارد. ما نمیتوانیم این را نمونهای تعمیمدادنی به خانوادهی ایرانی تلقی کنیم و این داوری نادرست دربارهی نهاد خانوادهی ایرانی است.
این قتل در زمرهی قتلهای استثنایی قرار میگیرد که در هر مکان و زمان ممکن است اتفاق بیفتد. قاتل سابقهی حضور در جنگ دارد، در اکباتان ساکن بوده و از طبقهی متوسط است. پدر بهظاهر وابسته به مذهب نیست و مقتول مجرد و ظاهراً در زندگی اجتماعی موفق است. شریک این قتل مادری هفتادساله است. این مشخصات به ما نشان میدهد که این مورد از الگوی رایج فرزندکشی و قتل خانوادگی تبعیت نمیکند و بیشتر تابع شرایط شخصیتی است.
یکی از پرسشها این است که مادر چرا همکاری میکند. احتمال میرود که بهرههوشیاش کم بوده باشد و از ابتدای زندگی تحت سلطهی همسر بوده و به شکل ابزار بیاراده درآمده. این مؤلفهها تکرارپذیر نیست.
پروندههای شاهرخ و سمیه، مهین و خفاش شب هم به همین شکل بود. این قبیل قتلها استثنایی هستند و نمیتوانیم آنها را به موارد مشابه تعمیم دهیم. این ما را به خطا میبرد.
من هنوز به اینکه پیرمرد گفته در ۱۳۹۰ دامادش را به قتل رسانده اعتماد ندارم. گاهی قاتلان در پی افتخار هستند و ممکن است دروغ هم بگویند. این پیرمرد در مقابل بازپرس شکرگزاری میکند و این خطای بسیار بزرگ بازپرس را نشان میدهد. او را مینشانند جلو دوربین؛ انگار سیاستمدار بزرگی است. بعید نیست این اشتباهات در مسیر تحقیقات ایجاد انحراف کند.
سعید حنایی شانزده زن مفلوک را به قتل میرساند و میگوید برای جلوگیری از فساد این کار را کرده است. نمیشود او را محصول شرایط اجتماعی دانست، اگرچه شرایط اجتماعی بر او بیاثر نبوده است. این قبیل افراد را باید در اختیار متخصصان قرار داد که او را بررسی و از این راه ابعاد پیچیدهتر انسان را کشف کنند.
قتل جرمی استثنایی است و میزانش نسبتبه جرایم دیگر پایینتر. موقعیت مجرمانه جایی است که احتمال ارتکاب جرم افراد در آن بالاست. به عبارت دیگر برای درک میزان خشونت در جامعه نباید سراغ جرایم عجیب و غریبِ پیچیده رفت. اکثریت بزرگ جامعه در آن موقعیت مجرمانه قرار نمیگیرند. پروندهی خرمدین استثنایی است. ضریب احتمال تکرار چنین پروندههایی مثل خفاش شب، بیجه، مهین و خرمدین بسیار پایین است. مؤلفههایشان هم مشابهت چندانی ندارد و نمیتواند شاخص وضعیت خانواده در ایران قرار بگیرد.
باید اصلاح قوانین انجام بگیرد، بهویژه قانونگذاری کیفری که امری تجربی است. در بخش حدود و قصاص و دیات، آقایان میگویند نمیشود قوانین را تغییر داد که میتوان دربارهی آن بحث کرد.
شرایط کنونی جامعهی ایران جرمزاست و در این جامعه بازدارندگی جرایم کیفری به حداقل کاهش پیدا میکند و از بین میرود. ما اصطلاحی داریم به نام سیاست کیفری که شامل مجموعه برنامههای هر حکومت برای مبارزه با بزه است به این معنا نیست که به مردم آموزش بدهیم نزاع بد است. باید نگاه همهجانبه در تمام برنامهریزیهای کشوری داشته باشیم که آیا این برنامه جرمزاست یا نیست و اگر نمیتوانند کنارش بگذارند، درون همان برنامه، سیاستهای پیشگیری از جرم را رعایت کنند.
با کمال تأسف این مفهوم در تمام برنامهریزیهای ایران مطلقاً غایب است. هیچ کجا نگاه پیشگیری از جرم وجود ندارد بلکه بسیاری برنامهها جرمزاست. تعبیری داریم در فرهنگ عمومی دربارهی کالاهای فرهنگی. میگوییم این فیلم یا موسیقی مجاز است و این غیرمجاز. از کودکی با این مفهوم روبهرو میشویم. این موسیقی مجاز است، این تصویر غیرمجاز. آن مواردی که فرهنگ رسمی غیرمجاز اعلام کرده غیراخلاقی نیست. هر موسیقیای که از وزارت فرهنگ مجوز نداشته باشد غیرمجاز است. پس در مدرسه وقتی بچهها این کالاهای فرهنگی را تبادل میکنند الگوی رفتاریشان مشابه الگوی رفتاری بزهکاران است. این سیاست جرمزاست و از همان کودکی به بچه تحمیل میشود که تو برای کاری که غیراخلاقی نیست باید پنهانکاری کنی.
یا در سیاستهای اقتصادی وقتی نرخ ارز جابهجا میشود ما در کسری از ثانیه درصد زیادی فقیرتر میشویم. وقتی این سیاست ارزی میخواهد اعمال شود فکر نمیکنند که این اقدام تا چه حد میتواند جرمزا باشد. در سیاست خصوصیسازی که از جرمزاترین سیاستهای کشور بوده و به توسعهی شکاف طبقاتی و توسعهی اقشار نوکیسه و بیکاری بسیاری از کارگران انجامید، توجه نشد که این سیاست چقدر میتواند جرمزا باشد. سیاست عمومی در ایران در کل با مفهوم سیاست جنایی ناآشناست و به همین دلیل بسیاری از رفتارهایی که در برنامهریزی کشوری انجام میشود اصولاً جرمزا هستند. دنیای فیلم و سریال در ایران عاری از مفهومی به نام عشق است. اما تا بخواهید فیلمهای خشن هست. اینها فینفسه جرمزاست. بنابراین با این شیوه میزان اثرگذاری قوانین در بازدارندگی جرم کاهش مییابد و جامعهی ما از طرفی در نوسانات اجتماعی، انواع ناهنجاریها یا بیهنجاریها دچار کلافگی و استرس میشود و زمینهی ارتکاب به جرم و موقعیت مجرمانه افزایش پیدا میکند.
مشکل جدی دیگری هم داریم که سیاستهای رسمی از آن غافل است و آن هم مرجعیت رسمی نداشتن رسانههاست یعنی اغلب برای گرفتن خبر یا تصویر به مطبوعات، رسانه، رادیو و تلویزیون مراجعه نمیکنیم. یکی از کارکردهای مهم رسانههای حرفهای ایجاد نوعی اشتراک بین افکار عمومی است که بهشکل حرفهای تولید میشود. اما الآن بهشکل آنومیک، پلتفرمها بر بستر اینترنت جانشین رسانههای حرفهای شدهاند. آنها غیرحرفهای و غیرمسؤولانه برخورد میکنند و این خود اغتشاش ذهنی در جامعه ایجاد میکند. من هم موافقم که در روزهای اول پس از انتشار خبر قتل بابک خرمدین برخی از همکاران دانشگاهی و تحلیلگران بدون داشتن اطلاعات کافی دست به تحلیل زدند. یکی از علل چنین اشتباهی همین پلتفرمها بود. رسانههای حرفهای مرتکب چنین اشتباهی نمیشوند.
تقی آزاد ارمکی (جامعهشناس): گذر خشونتبار از سنت به مدرنیته
ما از قتل بابک خرمدین -که میتوان گفت سریالی هم هست- اطلاعات زیادی نداریم و نمیدانیم که پشت این اتفاق چه بوده و چه گذشته و دسترسی به پرونده وجود ندارد. فقط آنچه حوزهی رسانه و سیاسی طرح کرده موضوع شده و برای تحلیل و قضاوت دربارهی پدیدهی قتل بابک خرمدین، خواهر و داماد خانواده دادهی کافی وجود ندارد. این پدیدهی خاصی است که پدر و مادر توأمان فرزندکشی میکنند. بهجز بحث بیمارگونه بودن این پدر و مادر، نیازمند اطلاعات بیشتری برای بررسی وجه اجتماعی آن هستیم. به همین دلیل به طور خاص در این مورد صحبت نمیکنیم و مجبوریم در حال حاضر به سراغ اطلاعات عمومیتر در جامعهی ایرانی برویم.
افزایش مستمر خشونت و تظاهر به قتل در ایران دارد مسیر خاصی را طی میکند و خودش را از جوامع دیگر، که با آن روبهرو هستیم، متفاوت میکند. در مقایسهی ایران با جامعهی امریکا که در آن افراد حق دارند اسلحه داشته باشند، میبینیم اینجا جریان قتل و کشتوکشتار بیشتر است، تازه آنها ادعای فرهنگ و سنت و اخلاق ندارند و ما داریم. پس به نظر میرسد باید پا را عقبتر بگذاریم و تاریخیتر به بستر آن نگاه کنیم که برمیگردد به تصویری که ما در باب جامعه و انسان و زیست اجتماعیمان داریم.
تصوری که ما از خودمان داریم مبتنی بر چیزی به نام خون و قتل و کشته شدن است. ما مردمان ایران عموماً دنبال مرگ هستیم و مرگ را در دسترسترین چیز در زیست اجتماعیمان میدانیم تا زندگی. به همین دلیل اضطرارهای سیستمی، نظامی و دورهای کمک میکند که انتظار ما از زندگی افزون میشود، یعنی فقط طول عمرمان بیشتر شود، نه اقدامهای جدیمان. در جریان کرونا داریم میبینیم بیشتر اضطرارهاست که ما را به پیش میبرد تا تصمیمها.
توجه ما به زندگی ثانویه است، توجه اول ما به مرگ است. مرگ گفتمان غالب در نظام فرهنگی و اجتماعی ماست. بخشی برمیگردد به اسطورههای ایرانی و بخشی به واقعهی کربلا و خوانشهایی که از واقعهی کربلا در ایران میشود. خوانشهای مداحگونه تا دینی از واقعهی کربلا و بعد هم مسألهی شهادت و تصویری که از شهادت داریم. در واقع ما خواسته یا ناخواسته داریم ایدئولوژیای را میسازیم که همهی آدمها در آن طلب مرگ میکنند. جالب است کسانی که کشته میشوند و میمیرند در هر حادثهای تصادف، نزاع، سکته و … هیچ پیگردی بعد از مرگش وجود ندارد. چون اگر جوان است، جوان ناکام است و اگر کس دیگری بوده؛ حقش و سرنوشتش اینگونه بوده است. یعنی یک فهم تقدیرگرایانهای در اوست. به همین دلیل نهادهایی که میتواند بیاید و این ماجرا را دنبال کند، ظهور نمیکند نهاد بیمه و خیلی نهادهایی که میتواند زیست را ممکن کند و تصمیم بگیرد برای ادامهی حیات و چرایی مرگ را بررسی کنند. اینجا من دارم به بحث دیگری میرسم. در واقع مشکل اساسی جامعهی ایرانی فقدان نظامی اجتماعی است که بنیانهای حقوقی داشته باشد، نه بنیانهای قضایی و قانونی. آنوقت تازه میتوانیم بیاییم سراغ آدمهایی که زندهاند تا زندگی ارزش پیدا بکند نه مفهوم دیگری که تقدیرگرایی و ایدئولوژی از آن درمیآید. ایدئولوژی مبتنی بر ارائهی مرثیهگرایانه و تعزیهگرایانهی توأم با قصه و اینها. همه منتظریم یکی بمیرد و برایش تجلیل بگذاریم. از خوبیهایش بگوییم و مبادا کسی نقدی بکند از کسی که مرده است. در قصهی بزرگان همین کار را میکنیم، کوچکها هم همین. ایدئولوژی مرگ همهجا جاری است و ما هم در علوم اجتماعی همین کار را میکنیم. اتفاقاً در این زمینه فقط مداحان نیستند، روشنفکران ایران هم، دینی و سکولارش، هر دو ایدئولوژی مرگ را اشاعه میدهند. آنچه میتوانست ما را از این قصه نجات دهد گسستی است از تاریخی که در آن مرگ حاکم بود؛ اصلاحگری در نظام حقوقی بود، نه قانونی. قانون را که دویست سیصد نفر روز و شب در مجلس مینشینند و بالا و پایین میکنند تا منافع خودشان را تأمین کنند تا اینکه نظام حقوقی سروسامان بگیرد. یا قوهقضاییه هم متأسفانه در ایران مملو از حادثه و پروندهی گرفتاری است. حالا میبینید که از درون این ماجرایی درمیآید تحت عنوان تلاش مردمان ایرانی برای ورود به مدرنیتهای ضعیف؛ آنطور که من در ۱۳۷۸ تعبیر مدرنیتهی معلق را به کار بردم، ولی بعدها از مدرنیتهی ایرانی استفاده کردم. ما دنبال ورود به عرصهی جهان مدرن هستیم که مدام در حال فروریختن است. مثلاً دموکراسی ایرانی را در انتخابات ببینید که چطور یکدفعه به زمین میخورد. همهچیز یکدفعه به پایان میرسد. در قصههای دیگر هم همینطور است. این مدرنیته موجب شده که نظریه یا سوگیریهایی از درون آن بیرون بیاید، اینکه چگونه میشود و چه تلاشهایی وجود دارد برای گذر از آن ساحت سنت که ایدئولوژی مرگ بر آن حاکم است تا جایی که ایدئولوژی زندگی درش حاکم است. در این جابهجا شدن چه اتفاقی میافتد؟ به نظر من تلاشهایی که در سدهی اخیر کردیم این بوده که یا ستیز کردهایم با سنتمان یا آن را تقدیس کردیم یا آن را فروریختیم. در امروزی که در آن زیست میکنیم، برای اینکه امکانهای حقوقی و امکانهای مدنی پیدا نکردهایم، برای به چالش کشیدن سنت و برای گذشتهی مبهمِ درهمشدهی ناشناخته، تلاش میکنیم به او هجمه کنیم. میخواهیم با دشمنی و برخورد از آن عبور کنیم. این است که میبینید در قصهی نفرت از سرزمین، نفرت از هویت، کاهش سرمایهی اجتماعی، کاهش اعتماد اجتماعی، دینگریزی، ضدیت با مشارکت اجتماعی و همهی اینها شاخصهای همین ضدیت با ساحت سنت و ساحت دیروز ایرانی است بدون اینکه دغدغههای حقوقی وجود داشته باشد که ما این را بدون خونریزی و خشونت ممکن کنیم. اینجاست که خشونت میشود ابزار اصلی رفتن از ساحت دیروز و رسیدن به فردا. مثل برخی کسانی که مهاجرت میکنند. جالب است مهاجر ایرانی بعد از مهاجرت همهچیز قبل از خودش را خراب میکند. به فرودگاه که میرسد شروع میکند به روضه خواندن و بیانیه صادر کردن علیه همه چیز جامعهی ایرانی. چه روشنفکر باشد چه تاجر. آنکه میخواهد خانهاش را تضمین کند زنش را میکشد، مردش را میکشد. خطا میکند. طلاق نمیگیرد، خشونت میکند تا به مرگ برسد. این قصهی عجیبی است که در جامعهی ایرانی ظهور کرده؛ ما ابزارهای خشونتآمیز و غیرمدنی را انتخاب کردهایم تا از ساحت سنت به ساحت مدرنیتهی در حال فروریختن برسیم. این است که قتل قضیهی عجیبی میشود. شاهان ما فرزندانشان را میکشند. نخبههایمان را هم میکشیم، پدرانمان و فرزندان و زنان و همسایههایمان را میکشیم. مشهور است که نظام قبیلهای مسلط بر نظام سیاسی دیروزِ ایران بر اساس حادثهای شکل میگیرد که همهی قبیلهی دیگر را میکشد. اینجاست که دانش اجتماعی، که بنیانش بر حقوق است و بر سازگاری، در جامعهی ایران شکل نمیگیرد و ایدئولوژی برساخت میشود.
برای آنکه مشکلات درون خانواده را سامان بدهیم شروع میکنیم بر اساس خشونت خودمان را تنبیه میکنیم. حرمت، محرمیت، حفظ مالکیت، محدودهی نظام خانوادگی، تنظیم روابط جنسی و… که در خانواده مهم است و وقتی که ابزارهای حقوقی و مدنیاش اینجا تعبیه نشده و سازمانهایی که اینها را سروسامان دهد وجود ندارد، ارادههای شخصی آدمها بروز میکند؛ ارادههای شخصی بر اساس خشونت. اینجاست که کشتوکشتار شکل میگیرد؛ و کشتن و خشونت میشود فعل اولیهای برای برونرفت از سنت. پس همهی قصهی این قتلها را من در نحوهی بد و خشونتآمیزِ عبور از سنت به جهان مدرن میدانم که ریشهاش در فقدان فهم حقوقی و مدنی از جامعه و این انتقال است. جامعهشناسان بزرگی مثل وبر زیبایی، معنا و ارزشی به این انتقال میدهند یا مثلاً دورکیم به آن معنای تحول حقوقی میدهد. ما اینجا اساس را میگذاریم بر زدن، کشتن و نابود کردن. چرا پدر یا مادر خانواده نباید فرزندش را بکشد؟ ببینید داریم خیلی بازی میکنیم با این قصهها و آنها را خرد میبینیم. این قصه قصهی ایدئولوژی حاکم بر جامعه است.
نکتهی دیکر اینکه من فکر میکنم ما فقدان فهم مشترک متدولوژیک در بررسی این مسأله داریم. من اختلاف روشی و متدولوژیک دارم با آقایان نوروزی و دکتر سراجزاده. حقوق دنبال موارد خاص است و جامعهشناسی به دنبال تعمیم. جامعهشناسی تجربهگرایی آسیبشناسانه هم بحث دیگری را پی میگیرد. تحلیل از بعد نظری به معنی ناکافی بودنش نیست. اتفاقاً این قتل مورد منحصربهفردی نیست. ولی ساحت رادیکال قتل در ایران به ترتیبی وجود دارد که اگر به آن انسانشناسانه نگاه کنیم، انواع قتلها را تشخیص میدهیم که هر کدام عللی دارند و جامعهی ایرانی دو گفتمان رقیب را در باب سامان ادبیات اجتماعی و دو سازهی ایدئولوژیک دنبال میکند که یکی اساسش را بر نزاع گذاشته و دیگری بر صلح و همیاری و زندگی. در قصهی زندگی حل مسأله بیرون میآید و نظام حقوقی برجسته میشود. آنجا که نزاع هست دیگر بحث حل نیست بلکه خشونت برجسته میشود.
خشونت در جاهایی غلبهی فضای مجازی گفتمان ایدئولوژیک را عام و مسلط کرده. درست است که در وجه زندگی هم خانواده دارد زیست میکند و حل مسأله هم میکند ولی آنچه الآن وجود دارد از نوع رادیکال است. قتل خانوادگی یا در خانواده یا بهواسطهی خانواده که دارد صورت میگیرد و تکرار هم شده است. بابک خرمدین تنها نیست. این قتل از نوع قتل فرزندکشی است و نمیتواند از مطالعه خارج شود. باید رفت به سراغ پسزمینهی تاریخی.
قصه برمیگردد به متغیرهای فرهنگیاجتماعیتاریخی که جایی مجوز قتل را میدهد. ایدئولوژی و دین هم در کنارش میآید و این کار به شکلی خشونتآمیز درمیآید، اما از سوی دیگر بخشش وجود دارد. این همه بخشش در این کشور وجود داشته، قاتلانی بخشیده شدهاند به خاطر خانوادهی مقتولی که این گفتمان زندگی را پذیرفتهاند و او را بخشیدهاند و اجازه ندادهاند قتل تکرار شود. اینها در جامعهی ایرانی وجود دارد.
نکتهی آخر اینکه جامعهی ایرانی دچار شکافهای متعدد شده است. ما جامعهی یکدست و یکپارچه نداریم. جامعه از بالا به پایین شکاف خورده و این شکافهاست که جامعه را رنج میدهد و ساحت نابهسامانیهای اجتماعی و آشفتگی و… را داریم که به این معنی نیست که کسانی که در آن عرصه حضور دارند خیلی با انسجام عمل نمیکنند؛ آنها خیلی همگرایانه عمل میکنند و آنجاکه ناهمگرایی وجود دارد در عرصهی شکافهای اجتماعی است که دارد اجازهی فعال شدنش را میدهد. وقتی در این جامعه پیش میرویم نمیتوانیم نظام حقوقی واحد یا گفتمان واحد یا ایدئولوژی واحد را حاکم کنیم و از طرف دیگر حکمرانی به معنای نظام یکپارچهی عقلانی و مدنی هم جامعهی ایرانی را به ابتذال میکشد؛ همانطور که غرب را به ابتذال کشیده. باید برویم سراغ ساحت دیگری که در آن نظام حکمرانی و سیاسیای باشد که اتفاقاً در جاهایی از آن هم امکان زیست بنیادگراها فراهم میشود. کسانی که در زندگی بنیادگرایانه عمل کنند، ولی خشونت نورزند. همانطور که سکولارهای رادیکال هم باشند اما خشونت نورزند. باید بدون آنکه سنت را فروبریزیم، آن را مورد پالایش قرار دهیم و از درونش مدرنیتهای را زیست کنیم که ترکیبی از عقلانیت و نبود عقلانیت در آن وجود داشته باشد.
حسین سراجزاده (جامعهشناس): وضعیت آنومیک به تمام معنا
نکتههایی را در ارتباط با این قتل فجیع یادآوری میکنم؛ بیشتر از این جنبه که از منظر علمی و جامعهشناسانه چه مسؤولیتی داریم و چگونه باید با چنین مواردی برخورد کنیم. در حد توان سعی میکنم تصویری از برخی از نتایجی بدهم که میشود از این موضوع و جامعهی ایران گرفت و تبیینهایی که برای این رخداد و رخدادها و جرایم مشابه میتوان ارائه کرد.
در وهلهی اول باید توجه کنیم که الآن در فضایی کاملاً مجازیشده و بسیار فعال رسانهای بهسر میبریم و چنین رویدادهایی بازتابی بسیار سریع و پردامنه پیدا میکنند که قبلاً چنین امکانی وجود نداشت. شاید یکی از دلایل برای آنکه قتل مرحوم بابک خرمدین و رومینا که قبلاً اتفاق افتاد، و موارد دیگری هم که باز اتفاق میافتد، بازتاب پیدا میکند و موضوع گفتوگو میشود نه فقط به این دلیل باشد که بیسابقه است و قبلاً چنین چیزهایی یا شاید با این ابعاد وجود نداشته، بلکه بیشتر فضای رسانهای است که خوشبختانه این امکان را فراهم کرده که جریان پرسرعتی از انتشار اطلاعات در اختیار قرار بگیرد و انتشار اخبار محدود به رسانههای رسمی حکومتی و نهادهای قدرت نباشد. درعینحال وقتی پدیدهای اینچنینی اتفاق میافتد باید آن را تحت کدام عنوان کلی مطالعه کرد؟
قتلی درون خانواده اتفاق افتاده است، از این نظر که قاتلان میخواستند جنایت را پنهان کنند، صورت فجیعی هم داشته. قاتلان که پدر و مادر بودند با خونسردی اقدام به قطعهقطعه کردن کردند و با خونسردی تمام خواستند که آثار و شواهد اجساد را امحا کنند که در قتل سوم موفق نبودند. این قتل فجیع میتواند مصداق قتلهای خشن باشد که در ایران مواردش را داشتهایم. قبل از انقلاب هم از این قتلهای فجیع داشتهایم و در کشورهای دنیا هم با آن روبهرو هستیم. مورد مشهورش آن پدر و مادر انگلیسی که بر اساس بیماری جنسی و از روی میل به خشونت همراه با التذاذ جنسی قربانیان خود را وارد خانه میکردند -از جمله فرزند خودشان را- و بعد از رابطههای جنسی خاص اقدام به قتل میکردند که صورت سریالی هم داشته است.
این جور موارد ممکن است مصداق قتلهای فجیعی باشد که اتفاق میافتد و به نظر میرسد در این جور موراد نباید عوامل روانشناختی و روانکاوانه را در وقوع آنها نادیده گرفت. باید روانشناسان و روانکاوان روی این موارد مطالعات عمیق و گسترده انجام دهند چون واقعاً موارد خاصیاند. درعینحال این میتواند مصداق قتل خانوادگی باشد، چون درون خانواده اتفاق افتاده است؛ میتواند مصداق فرزندکشی و قتلهای ناموسی هم باشد مانند قتلهایی که برای ناموس، شرف و آبروی طایفه اتفاق میافتد که با آنها آشناییم. هر کدام از اینها را باید در جایگاه خودش تحلیل کرد و دربارهاش اطلاعات داشت. متأسفانه با این نقصان بزرگ روبهروییم که قوهی قضاییه و نظام حکمرانی و حکومت اجازهی انتشار آمار و اطلاعات دقیق و درست دربارهی این پدیدهها نمیدهد و اجازهی ورود جامعهشناسان، حقوقدانان، روانشناسان و روانکاوان به این پروندهها و مطالعه از نزدیک را نمیدهد و از این بابت دشواری بزرگی در راه تبیین علمی چنین پدیدههایی را فراهم میکند.
کار علمی حرف زدن بر اساس شواهد است، حتی زمانی که فرضیههایی مطرح میشود. این فرضها باید بر اساس شواهد عینی آزمونپذیر باشند تا ببینیم شواهد کدام فرضیههای ما را تأیید میکنند. مهمترین بحثی که باید در گفتوگو با حاکمان در ارتباط با این پدیده و پدیدههای مشابه -که اینها میتواند مصداقی از آن باشد- مطرح کنیم این است که مطالبهی اطلاعات آزاد و دقیق دربارهی این پدیدهها به اجتماع علمی کمک خواهد کرد که تبیینهای موجه از این پدیدهها ارائه کرده و بدین ترتیب به شناخت بهتر و فهم و حل این مسائل کمک میکند. این مطالبهای است که باید مطرح کنیم. وقتی نظام حکمرانی اجازهی ورود کارشناسان به این گونه پدیدهها که جامعه را برآشفته و آزرده میکند نمیدهد، در واقع دارد خودش و جامعه را از امکان تبیین واقعبینانهی بدون اغراق و بدون تعمیمهای ناموجه و غیره دور میکند و عملاً اجازه میدهد بسیاری حرفهایی مطرح شود که ممکن است بخش زیادی از آن موجه نباشد و بیشتر شبهعلمی باشد.
مطالبه و نقد دوم به برخی از همکاران خودمان وارد است که به این قاعدهی گفتوگوی علمی کمتوجهی میکنند. کار علمی، تبیین علمی، ارائهی بحثهای آزمونناپذیر با شواهد عینی نیست. اگر هم در فقدان اطلاعات حرفی مطرح میشود، باید بهصورت فرض مطرح شود نه تعمیم قطعی؛ درحالیکه گاهی اوقات میبینیم اگر در کنار آن فرض یا تبیین رقیبی هم مطرح میشود، آنچنان با قطعیت او را به استهزا و تحقیر میگیرند که به دور از آداب کار علمی است.
دربارهی این قتل ما واقعاً با نمونهی قتلهای فجیعی که اتفاق افتاده و میافتد و در جاهای دیگر هم هست و باید دربارهاش تحلیل روانشناسانه شود روبهروییم اما این باعث نمیشود که ما از دو سطح مهمتر تحلیل -یعنی سطح میانی و سطح کلان که کار جامعهشناسان است- پرهیز کنیم.
بحث مهم در سطح میانی این است که باید دید این فرد و خانواده در کدام محیط اجتماعی به سر میبرده است. ما اطلاعات چندانی نداریم بهجز حرفهای جستهوگریختهی رسانهای که در اختیار قرار گرفته و بعد از آن دیگر چیزی وجود ندارد. حتماً لازم است تیمی از روانشناسان، جرمشناسان، جامعهشناسان و صاحبنظران حوزهی مطالعات خانواده وارد شوند و اطلاعات سطح میانی این خانواده را دربیاورند. این خانواده از حیث ارتباطات اجتماعی چگونه بوده؟ از نظر منازعات درونی در چه وضعیتی به سر میبردند؟ از لحاظ انزوای اجتماعی چه وضع و شرایطی داشتند؟ آیا این حرف پدر خانواده دربارهی مهدورالدم بودن مقتول برآمده از باور عمیق فردی اوست یا باتوجهبه اینکه میداند این بحثها ممکن است او را موجه کند، با این ایدئولوژی دست به توجیهگری زده. اینها اطلاعاتی است که ما نداریم و باید پیدا کنیم. اما در سطح کلان در واقع باید بدون هیچ رودربایستی اعلام کنم که درست نمیدانم آیا میتوانیم بر اساس این قتل و قتلهای مشابه و خشونتهای دیگر جامعه، که بهصورت بدی هم شاهدش هستیم، تعمیمهای بزرگی دربارهی خانواده و جامعهی ایران مطرح کنیم. این کار از ناموجهترین کارهایی است که از نظر علمی میشود مطرح کرد. شاهد مثال میآورم. جامعهی ما در چه وضعی است؟ آیا بر اساس این مصداقها میتوان تعمیمهای بزرگ داد که جامعهی ایران از نظر اخلاقی فروپاشیده است؟
باید دقیقتر صحبت کنیم. قتل خشنترین نوع خشونت است. از خشونتهایی هم هست که در جرمشناسی معروف است به «رقم سیاه»، یعنی بخشی از جرم که هیچ وقت در آمار رسمی نمیآید در قتل بسیار کم است؛ شاید یک یا دو درصد باشد. یعنی آماری است که تا حد زیادی میتوان به آن اتکا کرد. وقتی به آمار قتل نگاه میکنیم با دو واقعیت روبهرو میشویم. اول اینکه این آمار و جرایم در جامعهی ایران در سالهای گذشته -از دههی سی تا امروز- روندی افزایشی داشته است؛ از قبل از انقلاب تا امروز که در سالهای اخیر شیب تندی پیدا کرده است. این واقعیتی است که باید به آن حساس باشیم؛ ما که اهل علوم اجتماعی هستیم بر اساس مسؤولیتی اجتماعی برای بهبود جامعه وارد علوم اجتماعی شدهایم.
جامعهی ایران در ارتباط با خشونت با روند روبهافزایش روبهرو است که از میزان رشد جمعیت هم بالاتر است. اگر در حد میزان رشد بود، تغییر نکرده بود. این واقعیتی است که ما همه در برابر آن مسؤول هستیم و باید راههای درست مقابله و تعدیل آنها را پیدا کنیم. مسألهی دیگر این است که آیا بهصورت جامعه در مقایسه با جوامع دیگر وضع بحرانیتری داریم که بگوییم که خانوادهی ایرانی دچار بحران شده. به نظر من اینطور نیست.
براساس آمار جهانی، در سالهای اخیر میزان قتلهایی که در ایران اتفاق افتاده بین سه تا چهار در هزار از میانگین جهانی کمتر است. در برخی کشورها این رقم به ده و بیست هم میرسد و البته در برخی کشورها نیم و یک است. ایران بالاتر است. اگر قتل را خشونتبارترین نوع خشونت بدانیم که هست و اگر رقم سیاهش را که رقم کمی است مبنا قرار دهیم، در نتیجه در شرایطی نیستیم که بگوییم جامعهی ایران از همهی جوامع بدتر است و همهچیز فروپاشیده. اما اگر واقعبینانهتر و باتوجهبه همهی ویژگیهای فرهنگی جامعهی ایران نگاه کنیم و نتیجه بگیریم، به نظر من در شرایطی هستیم که جامعهشناسان از آن به معنی درست کلمه تحت عنوان شرایط آنومیک بیسامانی یا بیسازمانی یاد کردهاند.
جامعهای که نتوانسته در دورهی تحول از شرایط سنتی به مدرن خودش را بهدرستی مدیریت کند یا حداقل در شرایطی هستیم که داریم برای خروج از وضعیت بیسامان تکاپو میکنیم.
دکتر آزادارمکی اشاره کردند که در تاریخ ما اینچنین بوده که شاهان فرزندان خود را میکشتند. مگر در اروپا شاهان قبل از دوران مدرن فرزندانشان را نمیکشتند؟ مگر کم قتل در خانوادههای سلطنتی بر سر تاجوتخت اتفاق میافتاده؟ اما با ورود به جامعهی مدرن تکاپو کردند و مدیریت کردند تا رسیدند به وضعیتی که خشونت را در سپهر سیاست مدیریت کردند.
به دلیل عوامل اجتماعی و ساختاری میزان خانوادههایی که توانایی حل مسائل را به روشهای مسالمتآمیز و بدون خشونت ندارند رو به افزایش است. اما همهی خانوادههای ایرانی اینچنین نیستند. امروز خانوادههای فراوانی هستند که با همهی این اختلافات و مشکلات روبهرو شدهاند و دارند یاد میگیرند که چگونه مسالمتآمیز آنها را حل کنند و به همین ترتیب عمل میکنند و از ساختارهای پدرسالار و از قدرت خشن پدر به سمت ساختار دموکراتیک حرکت میکنند و کم هم نیستند.
روشهای مسالمتآمیز حل اختلاف در سیستم سنتی ما -اگر نگوییم بهتر از جوامع و کشورهای سنتی دیگر است- مثل آنها بوده. در چارچوب سیستم سنتی پدرسالار مبتنی بر پذیرش همهی آن ارزشها، بسیاری از اختلافات را مسالمتآمیز حل میکردند اما ما وارد شرایطی شدیم که ساختار اقتدار پدرسالارانه در آن بههم ریخته و روش جدیدی هم به جایش نیامده است. به همین دلیل میبینیم که در استان ایلام، که میزان طلاق در آن کمترین است، میزان خودکشی و خودسوزی بهخصوص در زنان رقم بسیار بالاتری دارد. با وضعیت آنومیک تمامعیاری روبهروییم اما در وضعیت آنومیک هم همهی خانوادهها که اینطور نیستند. نه در ایران بوده و نه در اروپا. همیشه باید به کوششهای مدنی خردمندانهای که جامعه و خانوادهی ایرانی دارند تا بحرانها را پشت سر بگذارند توجه کنیم و تعمیمهای کلان ندهیم.
روشهای گفتوگوی مسالمتآمیز در ساختار جدید هنوز در جامعهی ما بهدرستی جا نیفتاده و طول میکشد تا جا بیفتد. دلایل مختلف دارد که به دلیل اینکه در چارچوب ایدئولوژی حکومتی نشسته و ریشه کرده تبدیل شده به یکی از موانع جدی در راه تحول سریعتر جامعهی ایران به سمت حل مشکلاتش بر اساس روشهایی که جامعه به آن خردمندانه میاندیشد. جامعهی ایرانی دارد به سمت پذیرش این الگوهای ناآشنا بودن با روشهای مسالمتآمیز حل اختلاف و بهرسمیت نشناختن تفاوتها و نبود مدارا، که همهی اینها ویژگیهای جامعهی سنتی هستند، حرکت میکند اما این الگوها، یعنی الگوهای فقدان مدارا و به رسمیت نشناختن تفاوت، از ناحیهی ایدئولوژی سیاسی و در سپهر سیاسی حکومت نه به رسمیت شناخته میشود و نه همراهی جدی و مؤثری با آن میشود که ما به سمت حلوفصل آنها برویم.
یکی از این مشکلات در قتلهای خانوادگی و ناموسی، که در ساختارهای کلان حقوقی ما وجود دارد، نظام مجازات در جامعهای است مبتنی بر صاحبدم دانستن پدر و پدربزرگ بر اساس همان فرهنگ مردسالارانهی قبیلهای سنتی که البته میتواند زمینهساز توجیه و گاه تشجیع افراد باشد برای اینکه به سمت چنین قتلهایی بروند. من باور ندارم که اگر این قانون فردا اصلاح شود دیگر پدرها به سمت خشونت و قتل ناموسی نمیروند. تمام نمیشود، چون ریشههای اجتماعی عمیقی دارد که با اصلاح قانون برطرفشدنی نیست.
برای اینکه دقیق صحبت کنیم نیاز به آمار و اطلاعات داریم. همچنین باید از موضع علمی صحبت میکنیم. واقعاً نباید تعمیمهای ناموجه را عنوان کنیم. ما در جامعهای بهسر میبریم که در شرایط بیسازمانی است و این بهعلت رویکردهای ایدئولوژیک حکومت و برخی از ریشههای فرهنگی است که روند تحول و حرکت به سمت وضعیت باثباتتر را کند کرده. در سپهر سیاسی هم شاهدش بوده و هستیم. اما آنچه وجود دارد این است که در این شرایط نسبت خانوادههای ایرانی که توانایی حل مسالمتآمیز اختلافات را ندارند و در نتیجه رو به خشونت میروند در حال افزایش است، اما خانوادهی ایرانی اینطور نیست.
شرایط ویژهی دیگری مثل فقر و بیکاری که در سالهای اخیر وحشتناک افزایش پیدا کرده و کشور از اواخر دههی هشتاد به این طرف تحتتأثیر عوامل متعدد رشد اقتصادی منفی یا در حد صفر بوده هم در تشدید این نوع مشکلات و مسائل و از جمله خشونت بسیار اثرگذار است.
در عین حال ما از موضع جامعهشناسانه به تعمیمها علاقه داریم و به عوامل ساختاری مؤثر بر مورد خاص هم توجه میکنیم. از آن منظر الآن بدون اینکه نظر بدهیم (چون اطلاعات نداریم)، میشود این بحث را مطرح کرد که فرهنگی وجود دارد که در آن از نظر حقوقی و سنتی و دینی پدر خانواده حق ویژهای میگیرد و پدر و پدربزرگ را در صورت ارتکاب قتل از بقیهی قتلها متمایز و مجازاتش را متفاوت میکند. این موضوع چه در این مورد و چه در موارد مشابه ممکن است جزو عوامل اثرگذار برای موجهسازی و کمک به تصمیمگیری -زمانی که قتل با طرح و نقشه و برنامه است- باشد. در مواردی هم شاهدش بودهایم. یا وقتی به عنوان یک عامل عمومی و کلی در بروز خشونت در جامعه صحبت از کم بودن زمینهی گفتوگوهای مسالمتآمیز برای حل مسأله و بهرسمیت نشناختن تفاوتها میکنیم، میتوانیم بگوییم این موضوع به ماجرا کمک کرده است. یا در نظامهای حقوقی آنجا که بر اساس قوانین موجود به فرد اجازه داده میشود که مثلاً اگر اثبات کرد که فرد بهعلت خطای جنسی یا هر مورد دیگری مهدورالدم بوده، بهویژه در ارتباط با خانواده، میتوانیم این را زمینهای بدانیم که میتواند کمک کند به تشویق و موجهسازی، زمانی که از قبل طراحی و برنامهریزی میکنند. در نتیجه میشود همین مورد را هم بهنوعی پیوند داد به جنبههای کلان یا سایهی آن جنبههای کلان را بر این پدیدهها هم دید.
دربارهی این تعمیمها باید گفت وقتی میزان خشونتها رو به افزایش است و با مسألهای جدی درون خانوادهها مواجه هستیم، درعینحال باید توجه کنیم که در جامعهی ایران در مقایسه با جوامع دیگر چه وضعیتی داریم. حکومت در اشاعه و تثبیت الگوهای مبتنی بر خشونت و به رسمیت نشناختن روشهای مسالمتآمیز گفتوگو نقشی بسیار تعیینکننده دارد و این یکی از موانع اصلی کوششهای خردمندانهی جامعهی ایران و استفاده از ظرفیتهایش برای حل این مسائل است. این به جای خود، ولی در ارائهی تصویری که از جامعهی خودمان میدهیم نباید طوری صحبت کنیم که انگار تعمیم میدهیم. بههرحال این موارد هم در ایران و هم در جوامع دیگر اتفاق میافتد. همهی آن جوامع هم متناسب با شرایط عواملی دارند که ممکن است بازدارنده باشند و عواملی دارند که ممکن است تسریعکننده باشد. باید با دقت علمی هم در گفتار و هم توصیف شرایط و هم تبیین پدیدهها واقعبینانه با موضوع برخورد کنیم و از تحلیلهای عام و خطابرانگیز پرهیز کنیم.
در ابتدای این قتل هنوز فقط چند خبر آمده بود و برخی افراد با قطعیت اظهار نظر میکردند. بدون اطلاعات حرفهای قطعی نزنیم و حداقل بگوییم که چنین فرضیههایی مطرح است. این ما را متفاوت میکند با کسی که مبتنی بر ایدئولوژی حرف میزند و کسی که با تخیل زیباییشناسانه رمان مینویسد.